
میوامی و سه دوست دوران مدرسهاش—نارومی، هاروتو و شینجی—در پشتبام یک مدرسهٔ کوچک در حومه توکیو گرد هم میآیند تا گروه موسیقی خود را تشکیل دهند روزهای تمرین با خندهها و نوازش غروب خورشید پر از شور و رؤیاست. میوامی هر بار که صدای رقصگونه نارومی، ملودیهای فلسفی هاروتو و ضربآهنگ مطمئن شینجی را میشنود، در فکر این است که کاش زمان میایستاد و این لحظات همیشه ادامه داشت...
میوامی در همه ی لحظات شاد در کنار گروه به این فکر فرو میرفت که به آرزویشان برسند آرزوی چهار نفر آنها این بود که تبدیل به گروه موسیقی محبوبی بشن و بتونن با موسیقی حال دیگران و حال خودشون رو خوب کنند....آنها به هم قول داده بودند تا آخرین لحظه موفقیت مبارزه کنند و در کنار هم باشند و نمیتوانستند دوری از هم را تحمل کنند...اما سرنوشت مسیر آنهارا جدا کرد..
در این داستان به روایت رویای ناکام این چهار نوجوان پر ذوق و هدفمند میپردازیم
شخصیت اصلی میوامی: دختر سن:۱۶ صدای اون ملایم و با نت لذت بخش هست خونگرم و مهربون هست درونگراست اما بسیار مراقب و دلسوز اون همیشه رویاهاش رو توی دفتر مینویسه تا روزی به واقعیت تبدیل شه
نارومی: دختر سن:۱۶ پر انرژی و خلاق عاشق مد و نوشتن موسیقی رقاص مهربون خوش سلیقه
هاروتو: پسر سن:۱۷ درون گراست،اهل مطالعه و کتاب خوندنه،علاقه اش رو به نوازندگی گیتار و موسیقی از پدرش به ارث برده و آرام و ملایمه
شینجی پسر سن:۱۸ شوخی طبع و فان گروهه،همیشه قبل اجرا به اعضای گروه آرامش میده و اجتماعی و کمی احساسیه
«چهار صدای دور، اما یک دل نزدیک دوستی که حتی ستارهها را به هم روشن میکند.» بنظرتون این رمان رو بنویسم و شروع کنم؟:) اولین تجربم بعد یه مدت طولانیه... امیدوارم لذت برده باشید :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه به سه تا تست آخرم سر بزنی ❤️
اولللل
اول