
از وقتی که یادم میآید، هر بار «اللهاکبر» به گوشم میرسید، همه با شتاب جمعوجور میکردند و نماز میخواندند. باور داشتند که با نماز، با تو سخن میگویند. وقتی شادیای نصیبمان میشد، به یاد تو میافتادند و زمزمه میکردند: «خدا رو شکر.» از آینده که سخن به میان میآمد، از تو طلب میکردند و میگفتند: «انشاءالله، خدا کریم است.» اگر بیماری به سراغمان میآمد، دلگرممان میکردند که: «دعا کن، خدا شفا میدهد.» و هرگاه آرزویی داشتیم، میگفتند دعا کنیم و از تو بخواهیم. اگر خطایی از ما سر میزد، نصیحتمان میکردند: «توبه کن، بگو پشیمانم، خدا آنقدر مهربان است که میبخشد.» ده روز از سال را به عشق امامانمان سیاه میپوشیدیم، نوحهها را از بر میکردیم و با جان و دل در سوگشان مینشستیم. همه با میل و اراده، دست در جیب میکردند و به مسجدها کمک میرساندند تا مراسمها برپا شود. به هیئت میرفتیم، با مداحانی که از عشق و دل میخواندند تا نفس در سینه داشتیم، سینه میزدیم و زنجیر بر دوش میکشیدیم. ما تو را اینگونه و با اینها شناختیم. با ذکرها و اشکهای مادرم، با نماز صبح پدرم، با دستهای رو به آسمان مادربزرگ و پدربزرگ که دعا را در گوشهگوشه زندگیمان جاری میکردند، شناختیم. میگفتند: «در پناه تو، امنترین و بهترین جای عالم است.» هر کس که میتوانست، به نام تو چیزی را قربانی و خیرات میکرد. میگفتند: «تو همهجا خانه داری، چون مسجد خانهی خداست.» ما هم با عشق قدم به خانهات میگذاشتیم، نماز میخواندیم و قرآن تلاوت میکردیم. پرسیدیم: «حالا که کسی نیست هدایتمان کند، چه کنیم؟» گفتند: «ولایت داده، وَلی داریم؛ ولایت فقیه برای همین روزهاست.»
بزرگتر که شدیم، راهی مدرسه شدیم. از آتش و سطلهای مذاب برایمان گفتند؛ شبها از ترس خوابمان نمیبرد. مدتی بعد فهمیدیم عه! یک ماهی هم در سال هست که مهمانی میگیری و مهمانمان میکنی، فقط نباید چیزی خورد تا خدا ناکرده کارمان به سطل مذاب و آویزان شدن نکشد. دو سه سال گذشت و گفتند از حالا به بعد، هر کاری که از سر عشق میکردید، باید اجباری شود. اجبارا چادر سر کنیم، اجبارا با تو حرف بزنیم، اجبارا مهمانت شویم. سطل مذاب و آتش بیعلت نبود که! وقتی کمی بزرگتر شدیم، فهمیدیم که «اللهاکبر» همیشه در اذان نیست. گاهی «اللهاکبر» پیش از کشیدن ماشه و گرفتن جانهاست. گاهی اذان، لحظهی بالا رفتن سر بیگناه بر بالای دار است، و همینطور شد که از اذانت ترسیدیم. دیدیم همه نماز نمیخوانند تا با تو سخن بگویند؛ برخی نماز میخوانند تا از بندههایت چیزی بستانند، و نماز هم پیش چشم ما کم ارزش شد. مشخص شد «خدا رو شکر» هم همیشه برای شادیها نیست؛ بیشتر وقتها وقتی که انتظار داری اوضاع خیلی بدتر شود، اما در همان بدی میماند خدا را شکر می کنیم. ولی اوضاع مدام آنقدر بد می شد که بدتر را نمیتوانستیم تصور کنیم که تو را برای پیش نیامدنش شکر کنیم. فهمیدیم «انشاءالله» و «خدا کریم است» هم دیگر برای طلب از تو نیست، بلکه برای دستبهسر کردن ماست. گفتیم شاید ما لایق خدای کریم نیستیم و بیخیال شدیم. دیدیم دعاهای همه برآورده نمیشود؛ فقط برخی ریسمان طلاییای نزد تو دارند که درست وقتی آنها میکشند، اجابت میکنی، ناامید شدیم و از دعا هم دل بریدیم. دیدیم آنکه گناهش تنها قضا شدن نمازی است، خیلی بیشتر از آنکه دستش بر گلوی بیگناهان است و بقیه را به توبه سفارش میکند، توبه میکند، ما هم توبه را جدی نگرفتیم. فهمیدیم هیچ مداحی دیگر از عشق و دل نمیخواند و چکهای میلیاردی وسط آمده، شور و حال نوحهها کمرنگ شد، ضربآهنگها تندتر شد و کل نوحههای مداحان به «سین سین»های خالی خلاصه شده، این شد که دیگر رغبتی به گوش دادن مداحی هم نداشتیم. از جیب خالی ما به زور پول برای هیئتها میکشیدند. طبلها بزرگتر شد، بلندگوهای غولپیکر با صداهای ناهنجار و آزاردهنده اضافه شد و پایمان از هیئت هم بریده شد. خیرات و نذری های موکبها دیگر نذری نبود؛ پولی بود که بدون رضایت از مردم فقیر میگرفتند، میپختند و به کسی میدادند که نیازی نداشت، سختمان شد نذری ها را هم قبول کنیم و یا به موکب برویم. دیدیم خانهات شده جای خشم و شورا و آرزوی مرگ برای نصف دنیا؛ پایمان از خانهات هم بریده شد. ولایت فقیهات هم آینهی دق مردمان ستمدیده بود. کسی پیدا نشد که مرجع تقلید درستی برایمان باشد و بی راهنما ماندیم.
میخواستیم معلم و قاری قرآنی را که روزبهروز شکمش بزرگتر میشد و ما نحیفتر، از زندگیمان بیرون کنیم؛ به مسجد نرفتیم و ندانستیم که قرآن هم کمرنگ میشود و میرود.مرجع تقلیدی که فرزندانش در بلاد کفر خوش میگذراندند و به ریش ما میخندیدند را کنار گذاشتیم، اما بعد خودمان به اشتباه حکم دادیم. از تو که پنهان نیست، احکام اشتباه خودمان را در این دنیا بیشتر از حرف وَلیات قبول داریم. هیئت و موکب هم که دلمان سیاه شد و نرفتیم؛ بعدش عزاداری هم نکردیم. دین نبود، وسیله کاسبی بود، دینداری هم شغل بود. از دینت دور شدیم؛ یعنی دین را از ما گرفتند، همان کسانی که سنگش را بیشتر از بندگان صالحت به سینه میزدند را میگویم. خلاصه که ما بیکسان ماندیم و تو. تو که مهربان بودی، پس این چه رسمی بود که برای یک تار مو که بیرون مانده، آویزانمان کنند؟ مهمانی میگرفتی و مهمانت را برای نوشیدن مجازات میکردی؟ تو که عادل بودی، چرا اجازه دادی به نام تو پایشان را روی سینهی مردم بگذارند؟ شنیدیم که میگفتند: «فلانی رو همینجوری سپردیم به امان خدا، بلا سرش اومد.» مگر قرار نبود در پناه تو، امنترین و بهترین جا باشد؟ آیا عدالتت اینگونه حکم میکند که ما تاوان اشتباهات پدربزرگها و مادربزرگهامان را پس بدهیم؟
ولی ما هنوز چشمبهراهیم که کی نوبت ما بعد از ریسمان طلایی ها میرسد تا دعاهایمان را اجابت کنی. منتظریم ببینیم که صبر بیپایانت کی به سر میآید و عدالتی که وعدهاش را داده بودی، کی اجرا میشود. مشکلی با تو نداریم، راستش جرئت مشکل داشتن هم نمیکنیم، فقط این انتظار آدم را خسته میکند. میترسیم که تو را هم کمکم از چنگمان دربیاورند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زین پس از هر گونه برداشت 30یا30 از این پست استقبال به عمل نمی آید.
لذا خویشتن داری کرده و نظراتتان(مخالف عقاید بنده) را برای خود نگه دارید.
"همینه که هست" آزادی بیانی وجود ندارد.
با تشکر از همراهی و همکاری شما عزیزان.
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبiح و sجاده و دلق نیست
این پست فhشی بود که انداختم زمین
شما صاحب اون فhش نباش
@Zodiac
جناح چپ یه مشت رویاپرداز و اشوب بیاندازن
______
توضیح میدی منظور از جناح چپ چیه؟!
تو ایران اصلاح طلبا
تو دنیا به طور خلاصه کمونیست/مارکسیست/سوسیالیسم و کلا حرکات استالین طور که به فاجعه ای مثل فرانسه امروزی ختم بشه میگن چپ
متوجه شدم
متشکرم
عالی
چرا این همهدمقاومت دربرابر جناح چپ حالا
جناح چپ یه مشت رویاپرداز و اشوب بیاندازن
@Zodiac
برای پست خودم و کامنتای جور واجورش گفتم 57 تی باشی قابل تحمل تر از چپی بودنه برام
______
باشه حالا
@Zodiac
تو طول روز انقدر که نفهم چپول و 57 تی میبینم که همون اول دیگه اعصابمون خط خطی میشه
______
با دعوا نمیشه کاری کرد.نمیدونم دیدی فیلم رییس حمهور اقای مخملباف رو یا نه.حتما نگاه کن،یه شخصیتی داره که همچنان به صلح پایبنده حتی بعد کودتا و بعد فهمیدن اینکه رییس جمهور خuن تو شیشه کn بغل گوششه،حرفاش رو تایید میکنم
حتما سعی میکنم نگاش کنم
ساخت کجاست؟
@Zodiac
راحت باش
______
نه ول کن قبلا گفتم تکراریه
مهم وفاقه حالا
@Zodiac
برای همینم نیاز به موضع درستهولی بیشتر به چپی ها میخوریکه خدا نکنه چپی باشی
______
خدا هم بکنه دیگه به خودم مربوطه فعلا
برای پست خودم و کامنتای جور واجورش گفتم
57 تی باشی قابل تحمل تر از چپی بودنه برام