ترس هم براش بی معنی شد. ارسلان پسری ۱۶ سال و ۱۰ ماه با چشمان قهوه ای تیره و ته مایه های عسلی که طعم شیرین و بوی گل های دشت سر سبز از چشمانش به مشام میرسید.
پسری با قدی تقریبا ۱۸۰ سانتی متر و بدنی ورزیده و آماده مثل یک چیتا بود قوی سر سخت موهایش مثل یال های شیر حالت دار بود ولی مثل یک جغد پیر و دانا عینک میزد .
پسری که از سه سالگی دنیا رو تار میدید .
امیدش تو زندگی شده بود ی عشق که اونم مشکلات خودش رو داشت ...
دردسر هایی که تو این مدت کشیده انقدر زیاده که یادش نمیاد که چند بار در این ی سال اشک چشمانش رو پر کرده بود فقط امیدوار بود که ...
دوست داشت که همه ی اطرافیانش بهش اهمیت میدادند و درکش میکردند:)
دوست داشت که خانواده اش کمتر بهش گیر بدن و نگن که هی به درس نگاه کن:)
دوست داشت....
خودت ؟
هم:)
فداتشم 🥺🫂💜
خدانکنه خب؟
چشم
بی بلا
یه چی بگمم؟
ادامه شو بم بگوووو آخرشو بم بگووووو
بهت بگم داری باهاش زندگی میکنی 🙃
ت..تو؟
ارع
هعی🥺
خیلی زیبا بود:))
مرسیی
مثل شومااا
برگرفته از خودته یا چی؟ خیلی حقه و مود خودمم هست
خودم 🙂
عشقم نویسنده است
اخی نازی نازی
اوکیه ، مایل به دوستی هستی زیبا؟
حتما
باع ، بنازم خوشوقتم کیانم ۱۷
با من بودی یا با سازنده تست؟😂
سازنده
زیباا بود....:)>>>>
نظر لطفته
مثل شما:)
:)))
😅❤️