
اینم پارت دوم البته پارت اول هنوز در حال برسیه امیدوارم این بعد از پارت اول برسیش تموم شه به هر حال بریم سراغ تست
(از زبان الیزابت) داشتم میدوییدم که بالاخره با رسیدن به کافه نفس عمیقی کشیدم و وارد کافه شدم اما زیاد نگذشت که صاحب کافه بیاد و سرزنشم کنه _چرا اینقدر دیر اومدی؟نکه خیلی کار میکنی حالا دیرم میای امروز باید تا ۹ وایسی تا ادب شی و بفهمی نباید دیر کنی حالام برو سر کارت _چشم (۳ ساعت بعد(الیزابت وقتی رسید ساعت ۶ بود)) (از زبون راوی) نفس عمیقی کشید گفت:هوف بالاخره ساعت نه شد این مشتریم بره میتونم سوپری و ببندم و برم خونه ولی تو خونه هیچی ندارم باید خریدم کنم مشتری خریداش تموم شد و به سمت صندوق دار رفت _عه جیمین؟تو اینجا چیکار میکنی _سلام اومدم یکم خرید کنم _آعا اوکی _خب دیگه من برم _خدافظ کیسه ی خریداشو برداشت و از مغازه بیرون رفت الی هم وسایلی که نیاز داشت و از مغازه برداشت،پولشونو گذاشت تو صندوق و رفت.
به خونه رسید خریداشو توی یخچال گذاشت و بعد با پتو و بالش روی سقف خونه رفت و توی دنیای افکارش غرق شد. (صبح از زبون الیزابت) با صدای جیغ مانندی از خواب پاشدم ولی قبل از اینکه مغزم تحلیل کنه چی شده از روی سقف افتادم و درد وحشناکی و تجربه کردم الی:آخخخخخخخخخ لعنت بهش کی بود داد زد و به زور و سختی روی پاهام وایستادم.از خونه بیرون اومدم و اون هفتارو دیدم که عین چی میلرزیدن و از کِیت میترسیدن (از زبون جین) دختره سمت ماره رفت که گفتم:نیشت میزنه نزدیکش نرو _نه کِیت دختر خوبیه مگه نه کِیت ماره یا به اصطلاح کِیت و توی دستاش گرفت و گذاشت بره دور گردنش و شروع به صحبت باهاش شد:کِیت تو کجا بودی میدونی چقدر دنبالت گشتم خوشگل خانم؟ بعد به سمت ما برگشت و گفت فکر کنم ما اشنا نشدیم من الیزابتم میتونید منو الی صدا کنید تک تک باهاش دست دادیم و آشنا شدیم _ اینم کِیته _حیوون خونگیته؟ _آم نمیشه بهش گفت حیوون خونگی یجورایی دوستمه _آها
بعد برگشت رو به ما و گفت:فکر کنم ما باهم آشنا نشدیم من الیزابتم میتونید الی صدام کنید ایشونم کِیته من:حیوون خونگیته؟ الی:حیوون خونگی که نه امم میشه گفتم باهم دوستیم راستی کلید اتاقا رو پیدا کردین؟ نامجون:نه اتفاقا پیداشون نکردیم الی:در قرمز و دیدین؟ تهیونگ:خب چیز مهمی نیست که الی:اگه مشکلی ندارید که خوبه...من دیگه میرم داخل (بعد از اینکه بی تی اس رفتن داخل خونه هنو از زبان جین) من:جیمین عاشق چه دختر عجیبی شدی جیمین:من عاشق اون نشدم کوک:پس چرا وقتی از ساحل رفت ناراحت شدی؟ جیمین:اگه توام وقتی داری با کسی صحبت میکنی اون بزاره بره چه متنفر باشی چه ازش خوشت بیاد ناراحت میشی هیچ ربطی نداره من:ولی جدا دختر عجیبیه شوگا:موافقم من وقتی رفتم ازش ذغال بگیرم رو دستش آتیش بود هوپی:آیی ترسیدم شوگا تو پشت مبل چیکار میکنی شوگا:خوابیده بودم تهیونگ:دیگه چی هیونگ لابد آبم جا به جا میکنه
(خونه ی آلبا از زبون الیزابت) رو به روی آینه رفتم و نگاهی به خودم انداختم.شلوار جین یخی نیم تنه ی مشکی چوکر و یه کفش نسبتا پاشنه بلند گفتم:اصلا خوشگل منم بقیه ادامو در میارن و راه افتادم.میخواستم برم دنبال جولی و باهم بریم خرید بعدش بریم دریا چت بین الی و جولی: الی:جولی وقتت آزاده؟میخوام بیام دنبالت باهم بریم خرید بعدشم زنگ بزنیم به مکس سه تایی بریم دریا جولی:مکس گفت نمیتونه تا یه هفته بیرون بره که الی:وا چرا جولی:باباشو که میشناسی الی:اوکی حالا بیا راجع بهش صحبت نکنیم وقت تو آزاده دیگه؟ جولی:وقتم که آزاده فقط بگو تا کی میرسی من حاضر شم الی:نیمساعت دیگه اونجام جولی:اوکی میبینمت سوار تاکسی شدم و راه افتادم (بعد از ۲۷ دقیقه) پول راننده رو دادم و با جولی راه افتادیم الی:خب خب بریم پاساژ؟ جولی:حتما رفتیم تک تک مغازه هارو گشتیم و کلی خرید کردیم. خریدای جولی:یه کت_چند تا شلوار برای خونه_فیس براش و ماسک صورت_یه لاک مشکی و یه لاک سفید و یدونه لاک صورتی_چهار تا رژ لب خریدای الی:دوتا شلوارک_سه تا پیرهن حریر_پنج تا تیشرت_دوتا هودی_یه شلوار جین زاپ دار_یه شلوار لش و اسپرت_چند تا کش مو_پیرسینگ فیک_تتو موقتی_یه رژ مشکی از پاساژ بیرون اومدیم و رفتیم کافه ی نزدیک پاساژ جولی یه اسپرسو سفارش داد و منم یه هات چاکلت جولی:الی الی اینو ببین سرمو بالا آوردم و نگاهش کردم.رژاشو از کیسه های خرید بیرون آورده بود و با ذوق داشت نگاهشون میکرد
الی:روحش شاد جولی:روح کی الی:همون بدبختی که تا تورو با این روژ لبا ببینه از شدت خوشگلیت مرگ و بقل میکنه و جان میده جولی:خفهههه عه اینارو نگو الی:کیه جولی:کی کیه الی:همونیکه یادش افتادی جولی:اصلا تو برو تو همون گوشی کوفتیت خنده ای کردم وگفتم:باشه بابا قهر نکن بیا رژاتو نگاه کنیم خوشگلرو من بردارم جولی:همینجوری که نمیشه اگه رژامو بخوای باید رژ بدی الی:ایش خسیس جولی:بهش میگن سیاست عزیزم الی:جوون باو سفارشامونو آوردن و ماهم شرو کردیم امتحان کردن رژاش (بعد از دو ساعت و نیم) گوشیمو نگاه کردم ساعت ۱۰ شب بود اصلا گذشت زمان و حس نکرده بودم البته وقتی از پاساژ اومدیم بیرون هوا داشت تاریکمیشد ولی دیگه زیادی دیر بود. از جولیت خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم. رسیدم به یه کوچه ی نسبتا تاریک و طولانی.داشتم رد میشدم که یهووووووو....
با اینکه توی بد جا کات کردن خیلی بده ولی حس میکنم حال داد اینجا تمومش کردم😂 امیدوارم خوشتون اومده باشه یکم دیگه بریم جلو و شخصیتا که کم کم اضافه شدن یه تست میزارم و توش عکس شخصیتارو میزارم حالا بگید تا الان از داستان خوشتون اومده؟ادامه بدم؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد کوووو
بابا دق کردیم😭😭😭ヽ(*≧ω≦)ノ
پارت بعد چی شدددددد😭😭😭😭😭😭
به خدا تو منو به کشتن میدی😵😵😵
عالیییی بود ولیییی
چرا جای حساس کات کردیییییی😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡
تازه داشت بهم خوش میگذشت😅😅😅😅
اگه پارت بعدی رو نزاریییییی
خب هیچ کاری نمیکنم😅😅😅😅😅
اگه آب قندم داری بیار😅😅😅😅
این جیمین چقدر زود عاشق میشه😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣
ج.چ:نمیدونم😂😂😂😂
بای👋👋👋👋
توی پارت یک یه مشکلی داشت اونم این بود که اشتباهی به جای پنج نوشته بودم هفت اون مشکل داشت دیگه ببخشید😅
عالییییی
فقط پارت سه داره؟
اگه داره سعی کن زود تر بزاری.
ممنون
آره پارت سه داره
پارت سه رو گذاشتم تو برسیه
عالی بود
ممنون😀💖