
سلاممممم کاش تستچی زود اینو منتشر کنه😆
به خودم اومدم و سریع ازشون امضا خواستم بدل جونگ کوک با یه لبخند خرگوشی کیوت گفت:حتما. آخ قلبم چرا بلدشم اینقدر کیوته به خودم اومدم و با سرعت باد کاغذ و خودکار آوردم. داشتن امضا میکردن و فکر منم درگیر این بود که چرا امضا هاشون با بی تی اس اصلی یکیه که با صدای تهیونگ به خودم اومدم:مگه بی تی اس فرعی هم هست؟ شوک شده بودم و چشمام اندازه ی چی گرد شده بود حتی در حدی که انگار الانه از حدقه بیرون بیرون میوفته اروم گفتم:چجوری فهمیدی چه فکری میکنم تهیونگ:خودت گفتی از اونور الیزابت یه پس گردنی خوشگل زد و گفت:بدل چی چیه خودشونن _آخه بزرگترین بوی بند جهان با توی وحشی چیکار دارن (از زبون الیزابت) به پسرا گفتم بخونن و اونام شروع کردن آهنگ خوندن. حقیقتا پشمای خودم ریخت که صداشون چقدر خوبه ولی شوکه تر از من جولی بود که حتی پلکم نمیزد گرچه سر نفس کشیدنشم شک دارم دستمو جلوی صورتش تکون دادم ولی انگار فایده نداشت پس به یه لگد جانانه دعوتش کردم و پاهامو توی کمرش فرد آوردم که با اعتراض گفت:یاااااا میمون ع*نتر چرا لگد میزنی
_مثل اینکه هنوز لود نشدی و بع با چشمام به پسرا اشاره کردم. اونم دستشو زد رو صورتش و بلافاصله بالشتی که دستم بود رو ازم گرفت و توش جیغ کشی بعد رو به پسرا کرد و گفت ببخشید بابت رفتارم وسط حرفش پریدم و گفتم خب دیگه واس چی اومدین جولیت چشم غره ای به من رفت و بلافاصله بعدش نامجون گفت:خب ما در مورد اون مسئله ی دیشب یه سری سوال داشتیم _این دوتا میدونن نیاز نیست بگین مسئله ی دیشب نامجون:خب در مورد کنترل کننده بودنت سوال داشتیم مکس:نگفتی ما خودمون کنترل کننده ایم؟ _لازم بود؟خب حالا هرچی بپرسین دیگه تا نامجون اومد صحبت کنه صدای مضخرفش توی خونه پخش شد *(*علامت های صحبت های اون طرفه که نمیخوام بگم کیه😌😂)الیزابتتتت کابوست اومده _آره آره کابوسی که هر باز به غلط کردن میندازمش چقدر رو داری تو آخه بدون توجه به حرفم جلو اومد ولی رفت سراغ جیمین و با لپاش ور رفت. از اینکارش عصبی شدم و سمتش رفتم و گفتم:بفرما بیرون حال دعوا ندارم *خب دعوا نکنیم عزیزم فقط بزار من قدرتت رو بگیرم و تمام
_که بمیرم؟او حتما.گمشو بیرون خیلی عصبی شده بودم و خودمم دلیلشو نمیدونستم ولی به خوبی میتونستم نگاهای متعجب جولیت و مکس و اون هفتا که حالا همشون جز جولیت و مکس که پشتم وایستاده بودن رو حس کنم *ببین خودت دلت دعوا میخواد _اوکی دعوا میکنیم دوباره مثل قبل بعد به سمت اتاقم یا بهتر بگم اتاق سابقم رفتم و در همین حین گفتم:با این لباسا حسش نیس مکس جولیت بیاین لباساتونو بدم اون دوتا هم نگاه های پر از تنفرشون رو ازش گرفتن و با پسرای پشتشون راه افتادن سمت اتاق قبلیم. رو به روی یکی از پهلو های کمدم وایستادم و از به زور در رو باز کردم. وارد سالن شدم و بقیه هم پشت سرم اومدن. لباسای مکس و جولیت رو دادم و به سمت پسرا برگشتم: _خب چی میپوشین جونگ کوک:ما هم باید لباس عوض کنیم مگه _حتما نمیخواد لباس عوض کنین ولی باید پنبه بزارید تو گوشاتون وایستید رفتم و از داخل کمدم جعبه ی پنبه هارو در آوردم
_که بمیرم؟او حتما.گمشو بیرون خیلی عصبی شده بودم و خودمم دلیلشو نمیدونستم ولی به خوبی میتونستم نگاهای متعجب جولیت و مکس و اون هفتا که حالا همشون جز جولیت و مکس که پشتم وایستاده بودن رو حس کنم *ببین خودت دلت دعوا میخواد _اوکی دعوا میکنیم دوباره مثل قبل بعد به سمت اتاقم یا بهتر بگم اتاق سابقم رفتم و در همین حین گفتم:با این لباسا حسش نیس مکس جولیت بیاین لباساتونو بدم اون دوتا هم نگاه های پر از تنفرشون رو ازش گرفتن و با پسرای پشتشون راه افتادن سمت اتاق قبلیم. رو به روی یکی از پهلو های کمدم وایستادم و از به زور در رو باز کردم. وارد سالن شدم و بقیه هم پشت سرم اومدن. لباسای مکس و جولیت رو دادم و به سمت پسرا برگشتم: _خب چی میپوشین جونگ کوک:ما هم باید لباس عوض کنیم مگه _حتما نمیخواد لباس عوض کنین ولی باید پنبه بزارید تو گوشاتون وایستید رفتم و از داخل کمدم جعبه ی پنبه هارو در آوردم
_که بمیرم؟او حتما.گمشو بیرون خیلی عصبی شده بودم و خودمم دلیلشو نمیدونستم ولی به خوبی میتونستم نگاهای متعجب جولیت و مکس و اون هفتا که حالا همشون جز جولیت و مکس که پشتم وایستاده بودن رو حس کنم *ببین خودت دلت دعوا میخواد _اوکی دعوا میکنیم دوباره مثل قبل بعد به سمت اتاقم یا بهتر بگم اتاق سابقم رفتم و در همین حین گفتم:با این لباسا حسش نیس مکس جولیت بیاین لباساتونو بدم اون دوتا هم نگاه های پر از تنفرشون رو ازش گرفتن و با پسرای پشتشون راه افتادن سمت اتاق قبلیم. رو به روی یکی از پهلو های کمدم وایستادم و از به زور در رو باز کردم. وارد سالن شدم و بقیه هم پشت سرم اومدن. لباسای مکس و جولیت رو دادم و به سمت پسرا برگشتم: _خب چی میپوشین جونگ کوک:ما هم باید لباس عوض کنیم مگه _حتما نمیخواد لباس عوض کنین ولی باید پنبه بزارید تو گوشاتون وایستید رفتم و از داخل کمدم جعبه ی پنبه هارو در آوردم
دونه دونه پنبه هارو بهشون دادم و بعد لباسامو برداشتم و توی اتاق پرو رفتم(لباسا چهارخونه قرمز و مشکیه با شلوار جین مشکی اینم اضافه کنم که لباسای هر سه تاشون یکیه) بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون اومدم و دیدم همشون حاضرن. از سالن بیرون اومدیم و در هم قفل کردیم تا وارد پزیرایی خونه شدیم دوباره گفت:کاش روز شکستت همچین لباس خاطره انگیزی رو نمیپوشیدی _فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه که چی میپوشم قشنگ معلوم بود داره حرص میخوره ولی خب این وقتی کاملا تایید شد که منو با شتاب به دیوار کوبوند اونم بدون اینکه لحظه ای لمسم کنه به زور از جام پاشدم و سمتش رفتم و یه لگد زیبا و محکم بهش زدم گرچه در کمال تعجب زیاد آسیبی بهش نزد با یه پرش نسبتا طولانی از سر جاش پرید و با پا زد تو دماغ جولی اینبار دیگه خون جلوی چشمام رو گرفته بود اون به وضوح میدونست که من روی دوستام حساسم سمت جولیت رفتم و با کمک مکس بلندش کردم و رو یکی از مبلا نشوندمش میدونستم مکس به خاطر کبودی ها و کوفتگی بدنش قطعا نمیتونه مبارزه کنه پس نزدیک مکس رفتم و دم گوشش گفتم:میدونم حالت بده پس همینجا بشین و جولیت و درمان کن اونم سری به نشانه موافقت تکون داد از کنار مکس گذشتم و سمتش رفتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود
ممنون💖