خب اینم پارت سه امیدوارم خوشتان بیاید
آکیسا: از عمارت خارج شدم نفس عمیق کشیدم و راه افتادم به ایستگاه قطار رسیدم و رفتم داخل واگن فکرم خیلی درگیر بود اما باید خودم را جمع جور کنم رسیدم خانه در زدم آراشی در را باز کرد وقتی من را دید تعجب کرد وارد خانه شدم دیدم عمه مارگارت و پدر و مادرم در حال صحبت هستند رفتم و سلام کردم و چون خسته بودم به اتاقم رفتم و برای رفع خستگی رفتم حمام داشتم به اتفاقات فکر می کردم که متوجه شدم نیم ساعت هست در حمام هستم زود رفتم بیرون و لباس پوشیدم و یکم خوابیدم بعدش که آرام تر شدم رفتم پایین سر میز عمه مارگارت رفته بود و مامان و بابا داشتند غذا می خوردند رفتم نشستم و شروع کردم به غذا خوردن پدرم گفت: ماموریت را زود تمام کردید گفتم : آسان بود زنگ در خورد و آرایش در را باز کرد و
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)