
گلسر حواسش را پرت کرد و یادش رفت تبلت را به پاوربانک وصل کند . تبلت خاموش شد و ارتباطش با بردیا نیز قطع شد. نگران از قایق آویزان شد اما زیر آب قابل مشاهده نبود . چه باید میکرد؟! صدای درونش وی را طعنه زد که اکنون زمان بازیگوشی و بررسی گلسرت بود مگر؟! راست هم میگفت . اگر اتفاقی برای پسر می افتاد هیچ کس با خبر نمیشد . به لباس غواصی خود نگاهی انداخت . قبلا آموزش غواصی را دیده بود اما در استخر ۳ متری نه درون سدی به این عمق و پروانه ای بزرگ زیر آب..! میترسید اما نمیتوانست پسر را تنها زیر آب بگذارد . لباس را پوشید و آماده پرش در آب شد ، که ناگهان بردیا سرش را از زیر آب بیرون آورد و خود را درون قایق انداخت . عینک را از روی چشمانش برداشت و با تعجب نگاهی به آلیسا انداخت که عین برق گرفته ها نگاهش میکرد.
لباس خیس از آب را از تنش بیرون کشید و لباس های خود را پوشید . _تو دیگه چرا اینا رو پوشیدی آلیسا خود را جمع و جور کرد و تجهیزات غواصی را از کمرش باز کرد . _تبلت خاموش شد...خبری هم ازت نبود ، گفتم خودم بیام ببینم کجایی..! بردیا اشاره ای به پاوربانک کرد و گفت _خب میزدی شارژ بشه نگاهی دوباره به وضعیت آلیسا در آن لباس انداخت و خندید _حالا واسه چی برا من فاز ابرقهرمان برداشتی؟
آلیسا پوفی از سر کلافگی کشید و نشست تا موتور قایق را روشن کند . _نمک نشناسی تو سلول های بدنت نفوذ کرده؟ خوب بود میزاشتم بمیری اونجا؟ بردیا اینبار جدی نگاهش کرد . دستش را در جیبش فرو کرد اما وقتی شئ مورد نظر را نیافت اطرافش را دید زد . به گوشهای از قایق افتاده بود. برش داشت . آلیسا پشت به او نشسته بود و به همین خاطر دیدی به سمتش نداشت . پسرک کنارش نشست و مشتش را جلوی صورت آلیسا گرفت...و بازش کرد . آلیسا عرقی سرد به پیشانی اش نشست . حدسش درست بود . پسرک بو هایی شنیده بود که به نفعش تمام نمیشد...! _دیروز اون چیزی که بهم خورد و فرار کرد، اینو جا گذاشت پیشم!
آلیسا سعی کرد خونسردی اش را حفظ کند . _خب؟! میخوای بديش به من؟ و با استرس خندید . بردیا همچنان با جدیت نگاهش میکرد . حتی پوزخند حرس درارش را هم به لب نداشت. _صورتشو ندیدم...ولی مطمئنم صداش ، صدای تو بود..!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)