مایک هر نقصی هم که داشت خوبی اش این بود که صبرش به این زودی ها تمام نمیشد ، به همین دلیل سکوت کرد و سعی کرد حرمت ها را بین خود و دختر عمویش نشکند انگار آلیسا هم متوجه کظم غیظ او شد که دیگر حرفی نزد و ترجیح داد بقیه راه را در سکوت ادامه دهند .
زمانی که به خانه رسیدند مایک بدون توجه به کسی سرش را پایین انداخت و وارد اتاقش شد . آلیسا چون میدانست امروز از حد خودش فراتر رفته و اگر حتی یک کلمه دیگر حرف بزند قبر خود را کنده است به پایش نپیچید و به آشپزخانه رفت .
مادر و زن عمویش در حال آشپزی یا بهتر است بگوییم در حال غیبت درمورد هفت پشت خود بودند . مزیت خانواده آنها این بود که جز خودشان فامیل دور دیگر یا همسایه ای نداشتند که بحث غیبت ها در مورد غریبه ها باشد . از این رو مجبور میشدند درمورد اموات خویش غیبت کنند که خب از نظر آلیسا این مورد اشکالی نداشت .
با ورود آلیسا به جمعشان بحث را ۱۸۰ درجه تغییر داده و از بابا ادی خان سرخ پوست به غذای روی گاز رسید .
آلیسا به لبخندی اکتفا کرد و ترجیح داد در بحثشان مداخله نکند .
به این فکر میکرد که اگر زن عمویش بفهمد سر پسرش چه بلایی آورده واکنشش چه خواهد بود ؟!
به لطف دهن قرص مایک چنین چیزی زیاد هم ممکن نبود اما اگر میشد احتمالا مدتی آلیسا از چشم تمام اهل خانه می افتاد .
با صدای کوبیده شدن لیوان به میز و نگاه معترض مادرش به خود آمد و در چیدن میز به آنها کمک کرد . سعی میکرد از فکر کردن به فردا و حال و روز بردیا فرار کند اما با رفتن به رختخواب و قطع سر و صدای اطراف ، فکرش به جای دیگری متمرکز نمیشد . اگر او را در عالم بیهوشی دیده باشد چه؟!در آن حال هم میتوانست تشخصیش دهد . بعد فکر و خیال فراوان بالاخره ساعت سه نصف شب خوابش برد . در حالیکه ساعت شش صبح باید بیدا میبود...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود
فرصتت