
سلاملکم😁هاواریو؟ 😂 طاعات و عبادات قبول 😍 البته اونایی که روزه و نماز دارنا😁بقیه خوشگذرونی شون بخیر😂 خب خب خب هم اکنون شما را دعوت میکنم به خواندن این پارت🤭
پارت 13 #لعیا خیلی کلافه بودم. تا همین چند روز پیش فکر می کردم این دوست پسر جدیدم هم مثل قبلی ها مهمون 1، 2 ماه هست و میره. اما نرفت، نرفت و بهم دل بست. نمیدونم چیکار کنم، می ترسم منم مثل خودش بهش دل ببندم. نه، نه من نباید بعد از سورن به هیچ پسری حتی نگاه کنم چه برسه به اینکه عاشقش بشم. هنوز لحظه مرگ سورن رو یادم نمیره که به خاطر اون دایان عوضی مرد. از همون 3 سال پیش سر خاک خودش قسم خوردم تا انتقامش رو بگیرم. تمام این سال ها با وجود نفرتم کنار دایانا موندم تا نقطه ضعفش رو به دست بیارم و نابودش کنم.

اما هیچ نقطه ضعفی نداره. فقط میدونم تو بچگی براش یه اتفاق بد افتاده که به غیر از سارا کسی نمیدونه اون اتفاق چیه. سارا هم اگه جونش بره راز بهترین دوستش رو فاش نمیکنه. وااای دارم دیوونه میشم.قبل از هر کاری باید این رابطه رو با امیر (دوست پسرم) تموم کنم. یه پیام مبنی بر متن زیر براش فرستادم و مثل همیشه سیمکارتی که باهاش در ارتباط بودم رو درآوردم و شکستم : سلام امیر واقعا متاسفم نمیدونم چی بگم فقط میدونم که دارم در حقت خیلی ظلم میکنم. خیلی متاسفم ولی رابطه من و تو از اول هم اشتباه بود. ما مال همدیگه نیستیم. برای همین همینجا این رابطه رو تموم میکنم.. . امیدوارم با کسی که لایقته خوشبخت بشی لعیا💗 ((عکس :کاور شخصیت لعیا))
#امیر_ توی دفترم نشسته بودم که یه پیام برام اومد. اول فکر کردم پیام بازرگانی هست برای همین بی خیال شدم ولی یه حسی قلقلکم میداد که برم ببینم چیه. گوشی رو که برداشتم که با دیدن اسم لعیا شکه شدم. آخه همیشه یا توی واتساپ پیام میداد یا توی تلگرام اما با این حال با دیدن اسمش یه لبخند اومد روی لبم. هیچوقت فکر نمی کردم یه دختر بتونه اینطوری من رو شیفته خودش کنه🥰🥰 بالاخره دست از فکر و خیال برداشتم و پیام رو باز کردم

ولی با هر جمله ای که میخوندم دنیا بیشتر روی سرم خراب میشد 😵 امکان نداشت، لعیا هم عاشق من بود خودش گفت عاشقمه. بهش زنگ زدم، زنگ، زنگ اما همش اون صدای نکره میگفت خاموشه. از هر جا و هرکس که میتونست از لعیا خبر داشته باشه، سراغش رو گرفتم ولی هیچی دستگیرم نشد. لعیا کجایی، چرا داری زندگیمون رو به گند میکشی. لعیااااااااا😭😭😭😭 ((عکس :کاور شخصیت امیر))
#شهرزاد_ اوووفف خسته شدم حسابی 🥴بعد از اون حرف های دیشب بابا هر چی سعی کردم حرف از زیر زبونش بکشم چیزی نگفت. مامان هم ما رو دیوونه کرد از بس گفت میخواد عمو کامران و خاله مهدیس رو ببینه. حالا اگه گفتین چرا اینقدر صمیمی شدم؟ چون دیشب فهمیدم اون دختره که تصادف کرده دانی خودمونه. اینقدر حرس کردم که نگووو. نزدیک بود سکته کنم😵😵 دیگه بعد از اینکه بابا باهام صحبت کرد و گفت حالش خوبه و خودم باهاش حرف زدم آروم شدم. ولی این فکر که دایان وقتی بچه بوده چه اتفاقی براش افتاده داره دیوونم میکنه. قرار شد امشب بریم خونشون عیادت و بنده عملیات بازجویی رو راه بندازم😁😁
خب این پارت هم تمومید 😁 هعی لعیا تو زرد از آب در اومد😶😶 خب دیگ لایک و کامنت یادتون نره 🤭 تا پارت بعد خدا سعدی😁❤️🥀
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نمیاد نمیاد وقتی میاد دوتا باهم میاد😐😂
عالی عاجو😂❤️🍉
🤞🏻😑😂💕💕
مثل همیشه عالی بود
💕