سلام اینم قسمت بعدی ، امیدوارم لذت ببرید❤️❤️❤️❤️ ببخشید اگه کمه امروز نوشتم به شش پارت که رسید ، گفتم بیام بزارمش داستانش یادتون نره😅
این یکی حتما قلبش را میشکافت ، همینطور که نیزه به توماس نزدیک تر میشد ، او بیشتر میخواست زنده بماند ، زندگی کند و بعد بمیرد.تمام توانی که برایش مانده بود را در دستهایش جمع کرد به این فکر کرد که شاید دیگر تویسا را نبیند و نتواند کاری کند و...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلییییی بدی
اخ بچم توماس رو کشتی
پس منم میام تو رو میکشم😈😈😈😈
اخ پارت بعد رو موخام
😂😂😂
من رو توماس کراشم به جان عمم😂
نه نکشتمش ، دارم قوی ترش میکنم از پس خودش بر بیاد ، یکم عقب مونده بود😅
نه منو نکش ، من هنوز امتحان حضوریمو ندادم میخوام دوستامو ببینم😂
الان اینا چن سالشونه؟
من دیروز با داستانت انا شدم اخه عکس این پارت چشمم رو گرفت اومدم خوندمش
خلاصه عاشق داستانت و البته توماس شدم😍😍
چرا دروغ ؟!😜 من گوشی گرفتم کل داستان پاک شده الان دارم از روی پارت هایی که دادم ادامه میدم داستانو ، شخصیتارم یادم رفته ... ولی نوجوونن ۱۲ سالشونه فک کنم😅
وا خیلی بچه هستن 🙁
یعنی عجب روحیه ای دارن ماشالا ای ول
یعنی توماس با اون سنش الان چطور زندس خدا میدونه
کلا داستانت محشره با این عکس ها محشر تر هم هست
خیلی ممنونننن. خیلی خوشحال شدممم😍😍😍
آره فرزندانم قوین😜
خیییلی عالی بود
پارت بعدی لطفا
آجی میشی ؟
هنوز وقت نکردم بنویسم ، میفته برای خرداد آخه امتحان دارم. البته. من ایلکای هستم و پونزده سالمه 💙
عالیییییییییییییییییییییی 💙💙
منتظر بعدی ام 😆😆
ممنون. چشم در اصرع وقت قرارش میدم💙
خیلی عالییییییی زودتر بقیشو بزاررررررررررر😭😭😭❤❤
چشم ، بخدا هنوز نصفس ، امتحانای ترمم شروع شده تا خرداد نیستم 😅💙