
سعی کردم واکنشی نشون ندم و خیلی معمولی با حفظ همون حالت لبخندم بشینم رویه صندلی کلاس تو فکرو خیال خودم بودم که یهو با ضربه یی که به پشتم خورد به خودم اومدم دیدم جاستینا دوستم کنارم ایستاده و دستشو گذاشته بود رویه پشتم خنده ی رویه لبام محو شد و چشام از شدت شوکی که بهم وارد شده بود گرد شد بهش گفتم آی یواش دیونه پشتمو خورد کردی جاستینا که با حالت مرموزی بهم نگاه میکرد گفت: به به خانوم خانوما با لبخند وارد کلاس میشی باز چی شده نکنه عاشقی چیزی شدی ما خبر نداریم +عاشق شدن؟ من؟ _جاستینا با نگاه و لبخند مرموزی شروع کرد به سر تکون دادن و تایید حرف من و گفت بله شما خانومه ....... صدای باز شدن در کلاس باعث شد که جاستینا نتونه حرفشو کامل کنه و همه به در خیره شدیمو دیدیم معلم ریاضی وارد کلاس شد
و به همه ی بچه ها صبح بخیر گفت سپس از بچه ها خواست که همگی سره جای خودشون بشینن و نظم کلاسو رعایت کنن جاستینا که نتونست حرفشو کامل کنه بهم گفت بعده مدرسه صبر کنم که باهم برگردیم با تکون دادن سرم به نشانه ی تایید حرفشو قبول کردم زنگ اول امتحان ریاضی داشتیم با اینکه ازین درس اصلا خوشم نمیومد ولی امروز به حالت عجیبی دیگه بدم نمیومد ازش امتحان ریاضی که شروع کن یک نگاه به برگه ی امتحانی کردم سوال های امتحان آسون بنظر میرسید از سوال اول تا سوال دهم شروع کردم بررسی کردن و جواب دادن به سوال ها بعد از تموم شدن امتحان همونجا معلممون برگه هارو امضا کرد امتحان از ۱۰ نمره بود و من به حالت باور نکردی برای اولین بار ریاضیو نمره ی خوبی گرفته بودم
انگار امروز، روزه من بود هر اتفاقه خوبی بود داشت میوفتاد برام امیدوارم بودم که تا آخر شب هم همینجوری همه چیز خوب پیش بره بعد از تموم شدن مدرسه آخرین فری بودم که وسایلمو برداشتم و از کلاس خارج شدم به طرف در خروجی داشتم میرفتم که یهو یک نفر صدام زد
برگشتم و پشتمو نگاه کردم دیدم جاستیناست و داره با لبخند عجیبی بهم نگاه میکنه جاستینا قدم زنان که به سمتم میومد گفت: کجا با این عجله خانوم خانوما مگه قرار نبود زنگ آخر که میشه باهم برگردیم کجا داری فرار میکنی حالا بعد از تموم شدن حرفاش شروع به خندیدن کرد منم چه از رفتارش تعجب کرده بودم لبخنده فیکی زدم و سرمو انداختم پایین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چهارم؟😂
سوم
دوم
فرصت?