
قسمت هشتم....
با به گوش رسیدن صدای باز شدن در اتاق، توجه هردوی آنان به سمت آن جلب شد. آقای متیو با لبخند به پیش آن دو آمد و به گرمی به او سلام کرد. _سلام خانوم موریس حالتون چطوره؟ باعث خوشحالیه که میتوانم حضوری ببینمتون. سپس دستش به سمت او دراز کرد. نگاه کوتاهی به کیل انداخت که به او نگاه می کرد، سپس در اوج وقار با لبخندی کوتاه به او دست داد. _خوبم ممنونم آقای متیو، همچنین این باعث افتخار اینجانب هست که قراره کتابم توسط شما چاپ بشه. آقای متیو دست چپ خود را بر روی شانه کیل گذاشت و گفت: _ایشون آقای ماندز منشی بنده هستند، در خصوص انجام کارهای چاپ و انتشار به شما گزارش لحضه به لحضه خواهند داد و کارهای لازم رو براتون توضیح خواهند داد و در نبود من راهنمائیتون خواهند کرد و میتوانید هروقت بخواهید بهشون مراجعه کنید.
نگاهی کوتاه به سر تا پای کیل انداخت که لحضه ای دست از نگاه کردن به او بر نمی داشت و سپس دوباره نگاهش به آقای متیو معطوف کرد. _چشم، خیلی ممنونم. آقای متیو به جلو اشاره کرد و گفت: _لطفا همراهم بیایید تا اینجا و روند چاپ رو بهتون بگم و کارهای اولیه ای که لازمه رو خودتون بررسی کنید. به نشانه اطاعت سرش تکان داد و دنبال او راه افتاد. کیل همانجا ماند و نمی توانست چشم از او بردارد. باورش نمی شد که روزی دست سرنوشت آن دو را این گونه متقابل یکدیگر قرار دهد. همراه با آقای متیو به پیش ویراستار رفت تا تائید شود و سپس مابقی باقی مراحل چاپ. البته به علت طولانی بودن فرآیند می بایست تا مدتی درگیر انجام کارهای آن باشد. برای روز اول به انجام فرایند تائید توسط ویراستار نیز راضی بود. تا قبل از ظهر در آنجا بود، پس از انجام کارهای امروزش بیرون ساختمان منتظر رسیدن اسنپ ماند.
نگاهی به ساعت مچی خود انداخت، نزدیک به ۱۲ بود. همان گونه که ایستاده بود به اطرافش نگاه می کرد. به صورت اتفاقی چشمش به کیل افتاد که به سمت لندکروز مشکی رنگی می رفت. می توانست بفهمد با کار در اینجا به طرز شگفت انگیزی وضع زندگی اش را بهبود ببخشد. زندگی هردوی آنان چند سال پیش از یکدیگر جدا شده بود و دیگر هیچ ارتباطی میان آن دو نبود؛ اما با این وجود با یاد آوردن گذشته ای که با یکدیگر داشته بودند جای زخمی که بر روی قلبش ایجاد شده بود می سوخت و روحش را به درد می آورد. نگاهش را معطرف به سمت دیگری کرد اما با صدای بوق ماشینی حواسش به سمت آن جلب شد. کیل کمی نزدیک به او ماشین را متوقف کرده بود و خطاب به او بوق دیگری زد. دلش نمی خواست با او بیشتر هم کلام شود اما چاره ای جز رفتن نداشت. به سمت در شاگرد رفت و به او نگاه کرد.
کیل کمی به سمت او چرخیده بود گفت: _میخوای برسونمت کانا؟. باورش نمی شد که بعد مدت ها این گونه با او رفتار کند. از روی غرور قاطعانه درخواستش رد کرد. _نه اسنپ گرفتم. _فکر کنم طول بده تا برسه، سوارشو خودم میرسونمت. _نیازی نیست الاناست برسه. _از من میترسی؟. طاقت نیاورد، دستانش مشت کرد و عصبی با تن صدای بلندی به او توپید. _میگم که نیازی نیست، خودم اسنپ گرفتم و درضمن دلیلی نمیبینم که از تو بترسم، برو تا توجه بقیه جلب نکردی. با دیدن خشم او ناچار به راه افتاد و رفت. پس از رسیدن اسنپ با او به خانه استیسی رفت. اعصابش از رفتار کیل هنوز داغون بود. به طوری که از چهره اش مانند کتابی می شد خشمش را خواند. با رسیدن جلوی در، ابتدا در زد. با به گوش خوردن صدای استیسی متوجه شد که او زودتر رسیده است. پس از آنکه در را باز کرد سلامی گفت و داخل شد.
بدون گفتن چیز دیگری به سمت اتاق رفت. استیسی که او را مانند کف دست خود می شناخت متوجه شد که از چیزی عصبی شده است. به سمت آشپزخانه رفت تا حواسش به غذا باشد. پس از دو دقیقه با لباس راحتی خارج شد و بر روی مبل نشست و بدنش را ریلکس کرد. استیسی همان گونه که مشغول بود برای پی بردن به علت خشم او سر صحبت باز کرد. _چیزی شده عصبی ای؟ نکنه کار چاپ کتاب بد پیش رفته؟. کلافه نفسی سر داد و جواب داد. _نه، فقط بگو کی رو دیدم؟ کیل رو. _اوه پس دیدیش. با این حرف او ابروهایش را با اخم گره زد و کنجکاو پرسید. _یعنی چی که دیدیش؟. وقتی خوابی نگرفت به ذهنش خطور کرد که اطلاع داشته است. با تعجب پرسید. _تو خبر داشتی کجا کار میکنه و بهم نگفتی؟. استیسی برگشت و درحالی که ملاقه در دست داشت دست به کمر ایستاد و جواب داد. _این رو تقصیر من نکن، درسته میدونم که توی یه شرکت چاپ کتاب کار میکنه؛ ولی تو بهم از قبل نگفتی که کدوم انتشاراتی قراره بری حداقل اگه میدونستم میگفتم که سورپرایز نشی. با کلافگی دستی به صورتش کشید و گفت: _بیخیالش، حداقل امروز با دیدنش سورپرایز شدم و مجبورم حالا هرروز قیافه اونو ببینم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود موفق باشی
میشه فالوم کنی قشنگم
رمان جدیده؟
منظورم اینه که ربطی به( انتقام لیلی )داره؟
نه این جدیده یه ماجرای جداست
آها
درباره ی چی هست ؟
معرفیش توی پروف پین شده
باشه میرم میبینم
هوراااا منتشررر شدددد💖💖
عالی بوددددد💖💖
مرررسیییی💝