دو سال از شروع اون اتفاقات گذشته و حالا آرتین باید...
شب: ۱۰ دقیقه قبل از برگزاری جلسه:
آترینا از درمانگاه،درحالی که دست راستش باند پیچی شده بود خارج میشود.
اسب سفید و با موهای طلایی اش را میبیند.
افسار اسب را باز میکند و پشت اسب سوار میشود و میگوید:میدونم خواب بودی طلا، ولی من با این وضعیت همین چند قدمم نمیتونم برم.
شروع به حرکت میکند و پس از چند دقیقه به چادر بزرگی میرسد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
فرصت