فریاد بی صدا P4

درسته که از دست تئودور ناراحت بودم اما خب با اینکه رفته بود پارتنر جدید پیدا کرده بود کنار اومده بودم از دیتمرا یکم خوشم اومده بود اما یکم دودل بودم که دوباره بهش پیام بدم یانه بعد اون خطو نشونی که براش کشیده بودم و رفتار تندی که باهاش داشته بودم. بدون توجه به حرف هایه توی سرم بهش پیام دادم و نوشتم سلام خوبی دیمی؟ بعد از پیامم گوشیمو گذاشتم کنار و یونیفرم مدرسمو پوشیدم دم در منتظر بابام وایستادم تا موقع رفتنش سرکار منم تا مدرسه برسونه.

هوا بارونی بود از اونجایی که موقع برگشت از مدرسه باید تنها و پیاده برمیگشتم چترمو برداشتم و گذاشتم تو کیفم بوت هایه مشکیمو پام کردم و از اینه ی جلویه ماشین دستی به موهام کشیدم دستگیره ی درو کشیدم و سوار ماشین شدم ضبط ماشینو روشن کردن مشغول پیدا کردن اهنگ مورد علاقم بودم که بابام اومد سوار ماشین شد بلاخره بعد از کلی اهنگ عوض کردن اهنگ Romantic homicide پلی شد.

با پلی شدن اهنگ تو افکارم غرق شدم برای چند لحظه به قطره هایه بارون که رویه شیشه ی ماشین چکیده بود خیره شدم ماشین به ارومی حرکت می‌کرد و منم غرق شده بودم تو افکار خودم به هیچی توجه نمیکردم جز اهنگ و قطره ی نم نمه بارون که رویه شیشه ی ماشین نقش بسته بود به ارومی به صندلی ماشین تکیه دادم و فقط از اون لحظه سعی کردم نهایت لذتو ببرم با رسیدم به مدرسه بابام اسممو صدا زد از افکار خودم دور شدم به طرف بابام برگشتم و با حالت تعجب بهش نگاه کردم بابام با دیدن قیافم لبخندی زد و گفت تو فکری هنوزم ها رسیدی مدرست.

با حالت سر درگم به اطرافم نگاه کردم ۲ دقیقه بعد به خودم اومدم و دیدم که کجام کیفمو از رویه پاهام برداشتم و بابامو بغل کردم دستگیره ی درو فشار دادم و از ماشین پیاده شدم هنوز بارون شدید نشده بود بویه خاک و بارون خیلی برام لذت بخش بود چند لحظه یی تو حیاط مدرسه ایستادم و به آسمون نگاه کردم اون هوا روحمو نوازش میکرد خلوت بودن حیاط مدرسه احساس آرامش بیشتری بهم میداد انگار همه ی بچه ها رفته بودن سر کلاس هاشون و فقط تو حیاط تنهایه تنها بودم به سمت کلاس حرکت کردم و با لبخند پشت در کلاس ایستادم دستگیره ی درو فشار دادم و رفتم تو کلاس برایه اولین بار با حاله خوب وارد کلاس شده بودم دوستام ازین که لبخند رویه لبام میدیدن ناگهان بهم لبخند زدن و با تعجب بهم نگاه میکردن