
قدیمی ترین داستان کشف شده
یه پادشاه که نیمی خدا بوده و نیمی انسان در یک قلمرو فرمانروایی میکرده و دور اون محل رو دیوار هایی بلند برای حفاظت از خودش و مردم ساخته بوده
یک روز خدایان یونانی دور هم جمع میشوند و به فکر این میوفتند که چه کار کنند تا این پادشاه رو بکشند به دلیل مالیات ها و فشار اون مردم هم از او خوششان نمی آمد
خدایان موجودی که نیمه اش حیوان بوده و نیم دیگرش انسان بوده را پشت دیوار های شهر می اندازند تا با پادشاه بجنگد و او را بکشد
مردم فورا به شاه خبر میدهند و شاه هم زیبا ترین زن شهر را بیرون از دیوار های عظیم میفرستد تا انکیدو را عاشق خود کند نام اون موجود انکیدو بوده
شاه بعد از فرستادن زن زیبا خودش نیز به بیرون میرود و با انکیدو میجنگد اما نیروی هر دو برابر بوده و خسته میشوند و شاه تصمیم میگیرد که با انکیدو دوست بشود
انکیدو هم پیشهناد را قبول میکند و به دربار قصر میرود خدایان برای شکست دادن انکیدو و شاه اژدهایی عظیم الجسه و شکست ناپذیر را میفرستند
شاه و انکیدو برای شکست دادن او به جنگل میروند و همانجا میخوابند و سر و کله اژدها پیدا میشود
انها با اژدها میجنگند اما شاه به بالای سر اژدها میرود و شمشیرش را بر سر اژدها میزند اما در کمال تعجب سر اژدها بر روی انکیدو میوفتد و انکیدو میمیرد
شاه که تنها دوستش را از دست داده به مدت ۷ روز انکیدو را در دست گرفته و راه میرود و اشک میریزد و سر انجام او را خاک میکند
شاه که از مرگ انکیدو ترسیده است و نگران جاودانه نبودن عمر خود است تمام راه را به سوی خانه پیرمردی در بالای تپه ها میرود و به دنبال داروی جاودانگی است
پیرمرد به او میگوید که باید از هفت دریا رد بشی و به پایان دنیا برسی و بعد از آن در دریاچه ای شنا کنی و به گل زیبایی برسی و آن را بخوری شاه قبول میکند و عازم سفر میشود
بعد از آن سفر دریاچه را میبیند و گل را پیدا میکند و ۵ دقیقه در حیرت زیبایی گل میماند اما تا دستش را دراز میکند تا گل را بردارد مار ماهی فورا آن را میخورد و میرود
شاه که غمگین است تمام راه را بر میگردد و وقتی به شهر خود میرسد به این فکر میکند که او این دیوار را ساخته است و کارش در این دنیا تمام است و دستش را روی سنگ میگذارد و میمیرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)