قسمت نهم فصل دوم....
جک شب به هنگام خواب به تنهایی به اتاقی که در آن دختربچه بود رفت و او را درحال آماده شدن برای رفتن به خواب دید. به سمت تخت رفت و لبه آن رو به روی او نشست. دختربچه منتظر شنیدن حرف او بود. کمی مکث کرد تا درون ذهنش صحبت هایی که قرار است مطرح کند جمع و جور کند، سپس سر صحبت را باز کرد. _میدونم تمام حرف هایی که توی سالن زدیم رو شنیدی و برای این ممکنه از من عصبی و دلخور باشی اما من قصد بدی ندارم و فقط میخوام کمکت کنم، درسته که قراره از اینجا بری اما مطمئن باش حواسم بهت هست و هروقت خواستی میتونم بیام پیشت یا همراه ایوان ببرمت بیرون. دختربچه کمی تامل در حرف های او کرد و پرسید. _ولی چرا منو قراره بزارید اونا با خودشون ببرن عمو؟ من دوست ندارم برم اونجا، اخه هیچکسی رو نمی شناسم و الان فقط شمارو دارم.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالییییی
⭐⭐⭐⭐😁😁
عالی
بی نظیرر
گریه چیه؟ دارم پیاز خورد میکنم😭😭😭😭
تا پارت بعد رو نگیریم اروم نمی گیریم!!!!
🫂