قسمت دوم....
به سالن برگشت و بر روی کاناپه طوسی رنگ نشست. کمی بعد مرد جوان با سینی قهوه آمد و پس از قرار دادن آن بر روی میز کنار او نشست و دست راستش را دور گردن او انداخت و با لبخند همیشگی اش به او چشم دوخت. گونه ای به او چشم دوخته بود که گویا از او درخواستی داشت. دختر نیز با تعجب به چشمان او نگاه کرد و با لبخند پرسید. _چیزیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی بروس؟. در واکنش به این سوال پوزخندی زد و ماگ قهوه را برداشت و قبل از آنکه از آن بنوشد جواب داد. _نمیدونم، حس میکنم میخوای چیزی بهم بگی اما مردّدی.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)