بعد همه ی اون پروازهایی که باهم بودیم بعد خاطرات خوبی که باهم ساختیم، کی فکرشو میکرد به اینجا برسیم؟!
من در کنارت پرواز کردن را یاد گرفتم. بعد همه آن پروازهایی که باهم بودیم بعد خاطرات خوبی که باهم ساختیم، چرا خورشید برایمان باید غروب کند؟! ستاره ها خاموش شوند؟! همه چیز از دست برود؟! حالا اینجا هستم. در بالای کوهستان ناامیدی و تنهایی و حرف از جدایی میزنم. علاقه ویژه ای به وقت هایی داشتم که باهم دل به جاده می زدیم. موتور سواری می کردیم، بی آنکه بترسیم یا نگران باشیم کسی سروصدای ما را بشنود. می خندیدم. بدون داشتن حتی دلیل. این بزرگترین خوشبختی ما بود. اما از اول هم می دانستم این خوشی قرار نیست ابدی باشد. این حس قوی بود و حالا واقعیتی تلخ.
باید نگرشم را عوض کنم و کلی تر نگاه کنم. آن موقع ها روزهای خوبی بود. هرکسی سخت تلاش میکرد، به نتایجش می رسید. وقتی تو را در جای بهتری دیدم، قلبم سرشار از شادی شد. چطور میشود درباره خانواده مان حرف نزنیم؟! آن هم وقتی تنها دارایی مان خانواده است. خانواده یعنی چی؟! یعنی من. تو و همه. چون در تمام اتفاقاتی که برایم افتاد تو در کنارم بودی. همراهی ام کردی ولی الان اوضاع فرق میکند. الان آخرین باری است که همدیگر را میبینیم. آخرین روزی که باهم بخندیم و شاد باشیم و غذایمان را باهم تقسیم کنیم. آخرین روز!
دوباره میبینمت. هنوز حرف های زیادی برای گفتن بهت دارم. خیلی از اوقات را باهم سپری کردیم، از اول شروع کردیم باهم. میخواهم درباره نقطه شروع هردویمان برایت تعریف کنم. درباره همه چیز. ما فقط دوست بودیم. دوست های ساده. ارتباط ما کاری بود و نه هیچ چیز دیگری. اما به مرور زمان دوستی ما عمیق تر شد. فهمیدیم که از چه چیزی بیشتر رنج می بریم و برای چی تلاش می کنیم. آن دوستی تبدیل به رفاقت شد و یک عهد. عهد و پیمانی که هرگز شکسته نخواهد شد. دوستی و رفاقتی که از بین نخواهد رفت!
وقتی بحث برادری ما وسط بیاید، هیچکس نمیتواند آن را نادیده بگیرد یا دورش بزند. این تمام چیزی است که برای خودمان مشخص کرده بودیم. برادری! برادری! وقتی که قرار شد برای عهد و پیمان خود، قوانینی مشخص کنیم. پذیرفتیم. تمام خطرات و عواقبش را. پای همه چیز ماندیم. تا آخرین لحظه. تا آخرین قطره جانی که در وجودمان بود. تا آخرین نفس. تا آخرین بهار زندگی. اما الان به پایان خط رسیدیم. پس به یادم باش. به یاد قوانین و عهد و پیمان هایمان باش. آنها را یاد کن گرچه من در کنارت نبودم. تو به آنها وفادار بمان برادر!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من کلمات را می تراشم تا به شکل احساسات در بیاد
تو مثل سایه زدن نقاشی،با مداد نرم..قلب آدم ها را لمس میکنی..:)
در جریانی چقدر دوست دارم؟ :>
هیم..
عالی بود 🥲 فوق العاده هس 🥲
مرسی ازت ⚡️
من هرروز از این مطالب انیمه ای می بینم
و کاملا مطمئنم تو از همه قشنگ تر می نویسی
مرسی عزیزدلممممم ☃️❄️
قشنگ نوشتی پروانه کوچولو:)
مرسی خوشگل با استعداد 🍨🔥
♡
وای چه قشنگگ
قوربانت 🦋
عالی بودددد ❤️✨
مرسییی 💕
الان واقعا نیازمند همچین وایبی بودم🙌🏻✨
دمت گرم🤝🏻
خیییییلی عالی بود🌙⭐
قوربونت برم 🪄🌻
خدا نکنه!
فرند؟
البتههه
زیبا بود...
مرسی بابایی سیل 😂🥲🤍
هعی:)
لیلی
هعی تر تر تر تر تر تر
زیبایی میبینم😼✨️🛐
چشمای زیبات رو میبینم ✨️⚡️
🫂❤️