تاریك تر از زندگی اما نه به ظلمات مرگ!
chūya: صدای گوشخراش درب فلزی سکوتی که از چهار ساعت قبل تا حالا برپا بود را پخش زمین میکند. و این یعنی یک جهنم دوباره. صدای زمخت نگهبان بلند میشود «سریع بلند شید». همسلولی هایم که تقریبا هیچ کدام از اعضای صورتشان به آدمیزاد شباهت ندارد، غرغر کنان به سمت در میروند. همه مثل مور و ملخ بیرون میریزند. نگهبان با بیحوصلگی به سمتم میآید. دستانم را به نشان تسلیم بالا میگیرم و ادامه میدم «هی پسر! آروم باش خودم بلدم راه برم» پاتند میکنم به سمت در و نیشخندش را نادیده میگیرم. امروز وقت دردسر درست کردن نیست. به حیاط که میرسیم یکی دیگر از پاسبان ها تبری به دستم میدهد و غرولند کنان میگوید «سریع کارتو شروع کن... خائن!» لفظ همیشگیشان را نادیده میگیرم و میافتم به جان هیزم ها..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
همه:نیک ادامش بدههههههه
نیک:مثل اینکه این داستان کلا یک پارت داشت🌚🤡
😂
عالی بودددد ^^
خسته نباشی
نیک جان لطفا پارت بعدیرو بزار ببینیم چوویاااااا چییییییی میشههههههه مننننننن دارمممممم ازززززززز فضولییییی میمیرمممممممممم
چشم امروز میذارم ببینیم کی منتشر میشه 😂
یسسسس!!!!مرسییییی😀😀😀
ببین.....ادامه ندی......اع.دامت میکنم🤣🤌
عه؟ پس ادامه نمیدم 😼
من....نمیخواستم تورو بک.شم
🤣🤣😀
نیک به قرآن پارت بعدو نذاری شب میام تو خوابت🤡💞
حالا که اینطوریه نمیذارم 🥸💔
میذاری🥰
نمیذارم 😀
زیبایی در این پست رویت شد!
لطف شماست
لطفا ادامه ش بدید!
حتما
آخجون فیک
آخجون
ادامه داشته باشه
باشه
به به
بهبه