بریم ادامه داستان
اومد سمتم و گفت میدونم بیداری م .. من متا.. متاسفم و رفت که بخوابه صبح ساعت ۶ از خواب بیدار شدم امروز تعطیل بود دیدم مالفوی نیست می خواستم برم پیاده روی از جام پاشدم و لباس پوشیدم (استایلش عکس اسلاید) موهامو دورم باز گذاشتم و رفتم سمت جنگل داشتم برای خودم راه می رفتم که یهو خوردم به یکی و افتادم زمین دراکو بود گفت اوه ببخشید و کمکم کرد بلند شم گفتم مهم نیست می خواستم برم که گفت صبر کن گفتم چیه مالفوی ؟ گفت من واقعا متاسفم که اون موقع سرت داد زدم گفتم مهم نیست می بخشمت لبخند زد و گفت داری میری پیادهروی ؟ اره حداقل شاید بتونم یکم تو تنهاییم اروم شم و منظورم و رسوندم که نمی خوام که باهام بیاد رفتم و کنار دریاچه نشستم از پشت درختا صدا می اومد و داشت نزدیک می شد که یهو دیدم هاگرید اومد بیرون گفت اوه ببخشید ترسوندمت تو این موقع صبح اینجا چیکار می کنی چیزی شده؟ گفتم ن..نه چیزی نیست هاگرید گفت اگه چیزی شده می خوای راجبش صحبت کنی این چه سوالیه که می پرسم معلومه که می خوای بیا ببینم دنبالش رفتم رسیدیم به کلبش گفت بیا تو
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بوددددد✨
مرسی
بلاخره اومد هو راااا هوراااا
ادامه بیش تر من بیشتر می خوام
راستی هر وقت انلاین شدی بیا پیو بای
😂
وای چه عالییی داره جذاب میشه!
💖
بیصبرانه ممتظر پارت بعدممم
حتما
عالیییییییی
💖💖