
سلام بچه ها این اولین رمانی هست که در تستچی میزارم اگر خوب نبود به بزرگیه خودت ببخش امیدوارم خوشتون بیاد😅😁💜

ا/ت ۱۹ ساله با موهای خرمایی چشمهای قهوه ای روشن قد متوسط موهای پسرونه اخلاق=شیطون شکمو مهربان دلسوز و خوش خنده
خوب بریم برای شروع....
قراره فردا صبح بری کره جنوبی شهر سئول با خواهر کوچیک ترم البته با ۹ ماه اختلاف سنی😅خواهرم ۱۹/۵ ساله موهای خرمایی و بلند چشمهای قهوه ای قد بلند واقعا باورمون نمیشد که میخوام بریم کره بعد از سال ها به آرزوی بزرگمون رسیدم من از یک هفته ی پیش وسایلم رو جمع کرده بودم و خواهرم هم مثل من🤣 خیلی خیلی هیجان داشتیم نمیدونستیم واقعا باید چه کار میکردیم از خوشحالی شب شده بود من اصلا خوابم نمیبرد از خواهرم پرسیدم تو هم خوابت نمیبره گفت مگه تو هم خوابت نمیبره گفتم راستش آره تو چی؟ اونم گفت منم همینطور. بعد به خواهرم گفتم به نظرت فردا بهترین روزمون میشه خواهرم گفت اره منگل معلومه که بهترین روزمون میشه منم خندیدم گفتم حتما👍🏻🤣
گفت دیگه من میخوام بخوابم مزاحمم نشو بعد بهش گفتم هویی مثلا مثلا من خواهر بزرگترتم هااا بعدشم من مراحمم اوکیی گفت باشه باشه حالا بگیر بخواب بعد فکر کردم اگر بشه بی تی اس رو از نزدیک ببینم چی بهم میگم یعنی ازم خوششون میاد اره بابا حتما خوششون میاد چون خیلی کیوتیم حتما خوششون میاد از من همینجوری داشتم فکر میکردم که یک دفعه خوابم برد فردا صبح شد یک دفعه صدای زنگ گوشیم بلند شد که از خواب بیدار شدم دیدم وای پروازمون الان دیر میشه آجی کوچیکمو صدا زدم چند بار ولی اصلا هیچ چیزی نمیگفت منم گفتم نه این بیدار نمیشه باید از راه خودم برم بعد با جفت پام پریدم رو کلش اونم گفت هوییییی وحشییییی و کلی فوش دیگه🤣گفتم به من چه چند بار صدات کردم بیدار نشدی باید آدمت میکردم که فکر کنم، کردم. یهو افتاد دنبالم منم مثل چی دویدم بهش گفتم عزیزم تو به من نمیرسی بعدشم الان دیرمون میشه هااا بعد ایستاد منم پشت سرمو نگاه کردم دیدم ایستاد منم ایستادم گفت باشه پس بدو آماده بشیم
بعد سریع بدو بدو آماده شدیم من تیپ اسپرت لش پوشیدم آجی هم همیجور کلاه هامون رو زدیم چمدون هامون کنار در گذاشتیم خواستیم بشینیم رو مبل منتظر تاکسی، دیدم یکی بوق زد رفتم ببینم کیه دیدم تاکسیه، آجیمو صدا زدم سریع چمدون هارو گذاشتم تو صندوق عقب و سوار شدیم. در راه بودیم که آجیم دستم رو گرفت گفت وای این واقعیه منم گفتم اره دیونه واقعیه🤣بعد رسیدم به فرودگاه خیلی شلوغ بود نمیدونستیم چی به چیه بعد از بلندگو پرواز کره اعلام شد. ما هم ذوق کردیم رفتیم سمتی که باید سوار هواپیما بشیم چمدون هامون رو دادیم بهشون بعد با اتوبوس به سمت هواپیما رفتیم. توی هواپیما روی صندلی هامون نشستیم هی با خودم میگفتم کی بشه سریع برسیم. به آجیم گفتم که بیا عکس بگیریم باید این خاطره رو داشته باشیم کلی عکس گرفتیم خودمون رو مشغول میکردیم که زمان زودتر بگذره که برسیم. بعد گفتن که باید کمربند هاتون رو ببنید لطفا، منو آجیم هم بستیم، هواپیما در اسمان ابی پرواز کرد و بعد از هشت ساعت و نیم، در کره جونوبی شهر سئول فرود امد. من به آجیم گفتم حتما میخوان فرود بیان گفت وای اره فکر کنم یعنی ما الان کره ی جنوبی شهر سئولیم گفتم نپپه نه په آمریکایم گفت هرهرهرهر خندیدم بهش گفتم خوب کاری میکنی بخند🤪 بعد توی گفتن بندگو ها اعلام کردند که در سئول هستیم. بعدش ما هم پیاده شدیم رفتیم چمدون هامون رو گرفتیم و از فرودگاه کره ی جنوبی خارج شدیم.
خوب تموم شد😁
اینم هم از پارت اول امیدوار دوست داشته باشید اگر هم دوست داشتید نظر بدید و لایک کنید 😊💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام اجی الان دوتا پیج دستمه با دوتا،دوتا رمانمو مینویسم و انتشار میکنم خوبه؟
سلام آجی جون عالیه موافق باشی🥺💜
یک چیزی راستی من به همه ی ارمی ها میگم آجی😁💜
عالی بود
مرسی آجی جون😍💜