10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Army girl انتشار: 4 سال پیش 290 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قسمت آخر این تست❤
صدای زنگ موبایل جسی رو میشنویم. جسی با شادی میگه:میدونین این یعنی چی؟! یعنی بیست و چهار ساعت تموم شده!
با خوشحالی گفتم خیلی خب جایزه رو بردیم! الان منتظر میمونیم در رو برامون باز کنن. بعد هم نشستیم و منتظر شدیم. منتظر شدیم......منتظر شدیم.......
با صدای لوری از خواب میپرم لوری با ترس بالای سرم ایستاده و میگه:وای سانی! تو دو ساعت خواب بودی! میدونی یعنی چی؟ یعنی الان بیست و شیش ساعت گذشته و ما هنوز اینجاییم! تا به خودم بیام میفهمم چی شده. ما کلک خوردیم. بلند شدم. در رو نگاه کردم. با یه پارچه سفید محکم شده بود که باز نشه. چیکار کنم....
یادم اومد. من یه چاقو آورده بودم. دست بردم سمت کوله پشتیم توش رو گشتم اما چاقوم نبود. دیدم که رد خون روی کوله پشتیمه. یاد دست های خونی اون مرد افتادم و تکون خوردن کوله م تو راه اتاق اون مرد دست کرده بود تو کوله م و چاقوم رو برداشته بود!... عصبانی شدم. کوله مو پرت کردم و گفتم:مسابقه مسخره! همون لحظه برگه مسابقه از تو کیفم افتاد بیرون. جسی که این همه مدت ساکت بود رفت سمت برگه و گفت:ساوانا! ما به شماره دقت نکردیم! یعنی چی میتونست باشه؟....
شماره:*۲۶ ۱۲ ۲۸* اگه حروف الفبا بود میشد مرگ وای خدایا همه تو این مدت در حال هشدار دادن بودن! اون خوابا رضایت عجیب پدر و مادر همه ش کار آدم های اینجاست. تو همین فکر بودیم که صدای زمزمه بیرون از در به گوش رسید:آقای مارتی قربانی های بعدی همین جان! و دستش رو به سمت در دراز کرد. چیکار کنیم؟!!!!.....
من،جسی و لوری دست در دست به سمت راهرو فرار کردیم و تا آخرش نایستادیم دویدیم و دویدیم تا اینکه یه نامه دیدیم.....
ایستادیم و شروع به خوندن کردیم:*سلام. امیدوارم کسی که این نامه رو میخونه منو درک کنه و به بقیه نشون بده. من مدیر این ساختمونم اینجا یهبیمارستان جادو ایه که هر بیماری ای توش درمان میشه. اگه الان دارین این نامه رو میخونین من مدیر واقعی هستم. و بهتون میگم اینجا رو بدون من ادامه بدین نه اینکه به حرف برادر شرورم گوش بدین و توش مسابقه های مرگ بار و دردناک انجام بدین.....* با تعجب به بچه ها نگاه کردم برگه رو چیکار کنیم....
برگه رو بر میدارم و تو کوله پشتیم میزارم. به راهمون ادامه میدیم تا اینکه به یه اتاق میرسیم. در اتاق رو باز میکنیم و میریم داخل. توی اتاق مرد دست خونی نشسته روی صندلی و انگار آماده کشتن ماست...
مرد میگه:منتظرتون بودم! بیاید تو با ترس سر تکون میدیم. اما یهو یه چیزی به پام برخورد میکنه و بیهوش میشم........چشمام رو که باز میکنم لوری و جسی روی زمین نشسته ن و دست و پاشون بستس. بهشون نگاه میکنم که با نگاه به بالای سر من با ترس سر تکون میدن. که یهو تیغه یه سرد چاقو رو روی گلوم حس میکنم. مردی که چاقو رو روی گردنم گرفته،با میز تلفن رو بهم نزدیک میکنه و میگه:جواب بده و بگو پذیرفته شده. امکان نداشت اینو بگم حتی اگه به قیمت جونم تموم میشد. یاد اون صدای ترسناک و غم زده ی اون دختر بیچاره میوفتم. تلفن رو که برداشت گفتم:تو......تو........فرار کن شرکت نکن!.... و تلفن رو قطع کردم همین که تلفن قطع شد با مشت به صورت مرد زدم و با جسی و لوری به سمت در حرکت کردیم. داشتیم به آخرش میرسیدیم که یه دختر جلومون رو گرفت. لوری از فرصت استفاده کرد و نامه رو از تو کیفم در آورد و جلوی اون دختر گرفت. دختر با ناراحتی و تعجب نامه رو گرفت. رفت کنار و گفت:بابا!..... ما هم بیرون دویدیم. همینطور گه داشتیم میدویدیم من به پایی که جلوم بود برخورد کردم و افتادم......
مرد دست خونی با یه چوب داشت بهم نزدیک میشد و من هم قدم به قدم عقب میرفتم. به الی فکر کردم داداشی که داشت بهم هشدار میداد..... که یهو مرد رو میبینم که بیهوش روی زمین افتاده. الی! الی یا چوب بهش ضربه زده بود. داداش خودم بود دیگه. لوری و جسی میان پیشم و با گریه همدیگه رو بغل میکنیم و به سمت خونه هامون حرکت میکنیم. از الی هم تشکر میکنیم......الان چهار سال ازون ماجرا میگذره هنوز نفهمیدیم آقای مارتی کی بود. یا چرا لوری رو زود تر از ما برده بودن یا اینکه کارشون رو تموم کردن یا نه. اما هر چی بوده دیگه تموم شده. و ما هم الان آزادیم.....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
نمیخوای دیگه تست بزاری؟🥺
توروخدا بزاارررر🤣
فهمیدی کیم دیگه؟
خوب بود و خدا رو شکر خیلی طولانی نبود??
عالییییییی بود ممنون