لحظه هایی سکوت بین منو بابام بود تا اینکه بابام سکوتو شکست و گفت:
خب چخبرا دخترم؟
همونطور که سرم رو پای بابام بود و چشام به تلوزیون با صدای ارومی گفتم هیچی
+ از صبح چکار کردی حالا انقدر خسته و بی حوصله به نظر میرسی
-حقیقتا هیچی فقط خواب بودم
تا دوباره بابام میخواست صحبتو شروع کنه یهو صدای بسته شدن در خونه اومد متوجه شدیم مامانم و داداش کوچیکم اومدن خونه
سرمو از روی پاهای بابام برداشتم و به مامانم سلام کردم دیدم دستش کلی پلاستیک خرید بود پلاستیک هارو ازش گرفتم و گذاشتم تو آشپز خونه
بعد از چند دقیقه مکث کردن با بی حوصلگی به سمت اتاقم رفتم تا یکم تنها باشم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
واییییییی چقد اشناستتتتتتت 🤭
جدی😂جونننن
فرصت