شروع دوباره پارت ۲۳

آدرین:P23 تو،تو الان چی گفتی پدر؟چه طور میتونی درمورد کسی که عا.شقشم این طوری حرف بزنی؟ گابریل:ولی آدرین تو از کاری که مرینت کرده خبر نداری! آدرین:مگه چه کار کرده که اینقدر مانع از.دواجم باهاش میشی؟ گابریل:اون........ (آدرین) واقعا باورم نمیشه که این کارو کرده باشه یعنی واقعا اون....نه باور نمیکنم که مرینت این درخاست و کرده باشه نه ممکن نیست ، ممکن نیست.

(لوکا) داره حالش بهتر میشه واقعا خوشحالم که حالش داره خوب میشه باید به آلیا خبر بدم اونم خیلی خوشحال میشه ولی عجیب اینه که تو این ۴ روز از آدرین خبری نیست البته مهمم نیست . مهم اینه که حال مرینت خوب شده و تا فردا مرخص میشه . نمیدونم چرا سرم تیر میکشه شاید به خاطر شکستگیش باشه ولی هر ثانیه بیشتر میشه سرم بدجور گیج میره شایدم به خاطر خستگی باشه نمیدونم چِم شده . پرستار:آقا حالتون خوبه؟ لوکا:نمیدونم سرم گیج میره پرستار:اشکالی نداره بامن بیاید از این طرف

(لوکا) نمیدونم چرا دارن ازم اسکن مغزی میگیرن احتمالا به خاطر همون شکستگی باشه حواسم کلا به پچ پچ های دکتر و پرستار بود وقتی درو باز کردن و اومدن تا از دستگاه درم بیارن ازشون پرسیدم: لوکا:اتفاقی افتاده خانم پرستار؟ پرستار:هنوز کاملا مشخص نیست اما علائمی از تومور دیده میشه! لوکا:تومور؟؟ پرستار:گفتم که هنوز چیزی معلوم نیست لوکا:ولی چطور ممکنه؟ پرستار:چند لحظه صبر کنید الان خود دکتر میان براتون توضیح میدن

(لوکا) چه طوری این اتفاق افتاد؟من که حالم خوب بود چرا این جوری شد الان به مرینت چی بگم؟ خدایا نجاتم بده!از این مکافات سالم بیام بیرون . ولی نباید به مرینت یا بقیه چیزی بگم این واسه زندگی من یه راز میشه . هنوز تو شوک بودم که دکتر اومد تو اتاق: دکتر:سلام حالت چطوره پسر؟ لوکا:دکتر چه اتفاقی برام افتاده؟چرا علائم تومور دیده میشه؟چرا؟ دکتر:تو کار خطرناکی کردی که سرت و تو شیشه ماشین زدی . خودت که قبول داری؟ لوکا:ولی اون تنها راه نجات بود باید این کارو میکردم و اصلا از کارم پشیمون نیستم و نمیشم دکتر:حتی اگه به قیمت از دست دارن جونت تموم بشه؟ لوکا:دکتر چی میخوایی بگی.......