او به دنبال آواز یک ساز رفت. صدایی که گمان میکرد ندای قلبش است. اما زندگی تاریک تر از چیزی بود که انتظارش را می کشید
مثل همیشه خسته از جنگ برمی گردد. سکوت خانه، از وقتی که برادرش هم رفته، بیشتر قلبش را آزار میدهد. نگاهی به شکوفه های درخت می اندازد:«حتی شماها هم دارین خشک میشین...». تنها دلخوشی اش مادرش بود که حالا تنها میتواند از میان ستارگان به او خیره شود. از همان ابتدا می دانست که برادرش نسبت به او چه برتری ای دارد ولی هیچگاه حاضر نشد، بپذیرد. او مبارزه کرد، سخت تلاش کرد اما هیچ وقت کافی نبود. با خود گفت :«برادر منو ببخش. میدونم که چقدر با من متفاوتی. تو قلب مهربونی داری. از توانایی هات برای کمک کردن به بقیه استفاده کردی ولی وجود من خیلی وقته که از کینه و نفرت پر شده». کینه اش به خاطر حسادتش نبود. او غمگین و تنها بود. تنها چیزی که میخواست، این بود که فقط یک نفر، او را به خاطر خودش تحسین کند و بپذیرد. نه به خاطر اسم خانوادگی و شهرت برادرش.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
اشک چیست خاک رفته است در چشمانم
چطوری اینقدر دست به قلمت خوبهه😭
فدات شم دختر تو قشنگ میبینی خب 😭✨️
خیلی قشنگ بود یاسی
خسته نباشی
مرسی نفسم :)
از زبان کی بود 🌝
بنده 🤭✨️
ولی من یه سوال دارم. اون جایی که با ناکیمه ملاقات میکنه از تخیلات خود ایده گرفتی یا واقعا توی داستان انیمه یا مانگا بود؟
نه تو انیمه نیست خودم نوشتمش زیبا 3>
🩷🩷👍👍👍👏
خیلی قشنگ بود .🥲👏👏
عزیزدلمی
🩷
خیلی بسی فرا زیبا...
ممنونم زیبای من
بازم بزار عالیههههه اشک🥲
قوربونت بشم من چشمم 3>
خدا نکنه
وای خیلی قشنگ بوددددددددد😭✨
گیلی گیلی مرسی خوشگل من 3>
عالی بوددددددددد
مرسی نفس