
کانروجی. من رو ببخش. اشک هایت رو نگه دار برای روزای دیگه. من هیچ وقت برای تو کافی نبودم.

کانروجی. حالا که دارم این نامه رو برات مینویسم، شاید دیگه هیچ وقت نبینمت. دارم به جایی میرم که ممکنه نشه ازش برگشت. البته نگران من نباش؛ بقیه هم همراهم هستن. پس قراره همه چی خوب پیش بره. قبل از اینکه برم، میخواستم آخرین حرف هام رو بهت بزنم. چیزایی که خیلی وقت بود که باید میگفتم و شرایطش نبود. کانروجی. برام گریه نکن، اشک نریز. چون مطمئنم نمیتونم صورت غمگینت رو تحمل کنم. من خوبم! همه چی خوبه! بهت قول میدم بعد از این جنگ، همه چیز تموم شه. دیگه مجبور نیستی از چیزی بترسی یا بجنگی

اول میخوام داستان زندگیم رو بهت بگم. من در قبیله ای به دنیا اومدم که شغل شرافتمندانه ای نداشت، همه ثروتشون به خاطر وجود نفرین شده یه مار بود. مردم من، اون رو ستایش میکردن و من به عنوان اولین پسر متولد شدم. از همون اول فهمیدم که سایه شوم و ننگی رو اسم خانواده ام هست که قرار نیست هیچ وقت پاک بشه. کابوسی که قراره تمام عمر برام تکرار شه. افرادی که به خاطر پول هرکاری میکردن، از جمله نابود کردن همخون خودشون. تمام سال هایی که اونجا گذروندم، مثل یه کابوس برام بود.

وقتی بالاخره تونستم از اونجا فرار کنم، خواستم یه زندگیه جدید شروع کنم. اما همه چیز اینقدر ساده قرار نیست باشه. شب هایی که هیچ وقت نمیتونستم از ترس بخوابم. تصویرهایی که رهام نمیکردن. همه چیز، وحشتناک بود. تصمیم گرفتم به هاشیراها بپیوندم. نه به خاطر مقام یا هرچی، فکر میکردم اگه به خاطر محافظت از بقیه، جونم رو به خطر بندازم، حس بهتری خواهم داشت. من تمام تلاشم رو کردم. هر موقع شمشیر به دست میگرفتم یا مبارزه میکردم، تصاویر اون سال ها برام زنده میشد. خودم رو سرزنش میکردم. اگه قوی تر بودم، خانواده ام رو از دست نمی دادم. کسی رو به خاطر خودم، به خطر نمی انداختم. من از اون پسر بچه ضعیف تبدیل به سایه ای شدم بدون ذره ای درک از احساس و عاطفه

زندگیم بدون هیچ هدفی پیش میرفت. تمام روزهام شده بود سرشار از خشم، نفرت، غم. فکر میکردم قراره همیشه همین طوری بمونم تا اینکه تو رو دیدم. یه دختر غیرعادی. کسی که به خاطر بیش از حد قوی بودنش، توانایی هاش رو سرکوب میکرد. میخواست ضعیف باشه، برعکس من. رنگ موهات من رو یاد شکوفه های گیلاس اول بهار انداخت. کانروجی. با اینکه گذشته های متفاوتی داشتیم، اما عمیقا حس کردم که چقدر شبیه همدیگه ایم. تو خانواده ای پر از عاطفه و مهربانی داشتی. اما روزگار با هردوی ما بد تا کرد. به هرحال هردوی ما، یه جا آموزش دیدیم و باهم هاشیرا شدیم. تو همیشه گرسنه بودی و هر وقت میخواستم پیدات کنم باید یه سر به غذا خوری شهر میرفتم. یه دختر با اشتهای سیری ناپذیر!

تو همیشه از رویاها و آروزت هات برام میگفتی. اینکه دوست داری تا آخر عمرت با کسی باشی که از تو قوی تر باشه. برای همین من همچین توانایی ای رو درون خودم نمی دیدم. من ضعیف بودم. اونقدر ضعیف که به خاطر حفظ چون خودم، تمام خانواده ام رو به خطر انداختم. برای همین چیزی نمیگفتم. از اینکه وقتی تو رو دیدم، بالاخره در سرزمین تاریک وجودم، یه گل جوانه زده. یه گل به اسم امید به داشتن یه زندگی عادی. همیشه دوست داشتم برات ساکورا موچی بیارم. شیرینی مورد علاقه ات. اینکه تو هیچ وقت نخواستی عادی باشی، برام جالب بود. تو کسی بودی که بالاخره مفهوم احساس رو بهم یاد داد.

کانروجی. ممنونم که بهم نشون دادی زندگی مفهوم زیباتری هم میتونه داشته باشه. اینکه حتی صدای بارون و جیرجیرک های شب هم میتونن زیبا باشن. اینکه هر صبح از خواب بیدار شی و نور آفتاب رو ببینی، میتونه امید بخش باشه. ممنون که من رو به خاطر داشتن رنگ چشم های متفاوت تحسین کردی. میگفتی چشم هام به درخشش کهربا و زیبایی زمرد هستن. کانروجی، از این به بعد کابورامارو مراقب تو خواهد بود. من مفهوم زندگی رو فهمیدم پس در دیدار بعدیمون در یه دنیای بهتر، فقط عمر نمیکنم. زندگی میکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همیشه از اعتراف می ترسید چون خود را لایق نمی دانست
پس این راز را نگه داشت
اما نمی دانست که مع.ش.وقش نیز رازی را حفظ کرده
زیرا او از رد شدن می ترسید
ع.ش.ق همینگونه است
فریبنده و تر.سن.اک
تنها امیدواری همین است که در دنیای دیگر باهم بمانند
این دوتا برای این دنیا خیلی ناز بودن😭
خیلی 🥲😭
😭😭😭
😭😭
وای عالیی بودد
مرسی زیبای من
چطوری ماه دخت؟
فدات شم زیبای من تو چطوری؟
قربونت کیوتعلی🌚⚘️
چه خبرا گوگولعلی ؟ 😂 ✨
هوچب
ماشالا بگم چشم نخوری
ایشالا ایشالا 😂🤝
@𝓨𝓪𝓼𝓲
خب چشمات اینجوری میبینی دیگه 😭🥲💕✨️
______
=)))
گریه کنم گریه قشنگه گریه سهمه دل تنگه
نهههه :))
خیلی زیبا بود، واقعا لذت بردم:)
مرسی پریزاد
بیش از حد عالی بود
فدات شم زیبام