در میان همهمه جادو آموزان هیجان زده و شاد، دختری کنار ستون بزرگی ایستاده بود و با چهره ای بی بیان جهالت آنها را تماشا میکرد، غرق در افکارش بود که با صدای پسرک به ظاهر گمشده ای نگاهش برمیگردد
-بله؟
پسرک کمی مضطرب بنظر می رسید
-شما یه دختر مو قرمز ندیدید؟ من دوستم رو گم کردم.
دختر پوفی بی حوصله میکشد. دستی به حلقه های موهایش میکشد و عینک مستطیلی اش را صاف می کند
-منظورت همون دخترست که داره با اون دوتا پسر دعوا میکنه؟
و به دخترک چشم سبز زیبایی اشاره میکند که مشت گره کرده در هوایش را تکان میدهد و پسران را تهدید میکند
پسر مو مشکی سرش را تکان میدهد
-بله ممنون.
برمیگردد تا به سمت دوستش برود و او را از پسر ها دور کند ولی...
-نمیخوای اسمتو بگی؟ بنظر میرسه کمتر از بچه های اینجا احمق باشی.
پسر دستپاچه سرش را تکان میدهد و لبخند خیلی کمرنگ -که دختر به سختی می توانست آن را ببیند- تحویل داد.
-سوروس اسنیپ. و شما...؟
دختر اسم او را زیر لب امتحان میکند: -سوروس اسنیپ
سرش را بلند میکند.
-خوشبختم، منم برنادت کارامازوف هستم.
-کاراما...زوف؟!
پسر بنظر گیج میرسد. دختر خنده آرامی می دهد.
-این یه فامیلی روسی هست، پدر من اهل روسیه س.
سوروس به نشانه آگاهی سر تکان میدهد و لبخندی میزند -که انبار بیشتر قابل تخشیص بود-
-خوشبختم، برنادت.
برمیگردد تا برود ولی قبل از رفتن دستی برای برنادت تکان میدهد و متوجه لبخند دختر رنگ پریده که بدرقه راهش شده بود نمیشود...
پارت بعد تو صف بررسیه...♡
عالی بود ❤️🩹 ادامه بده حتما 😁
عالییییی بود حتما ادامه بده🥰💚💚
ادامه بده
عالییییی
ممنون
🫂
ادامه بدهه
چشم
عالی بوددد
مرسیی
بالاخرهههههه
مرسییی