نام داستان: زیبا ترین قلب
مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي کرد که زيباترين قلب را در آن شهر دارد. جمعيت زيادي گرد آمدند. قلب او کاملاْ سالم بود و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود. پس همه تصديق کردند که قلب او به راستي زيباترين قلبي است که تا کنون ديده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدايي بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت. ناگهان پيرمردي جلوي جمعيت آمد و گفت: " اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست."
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
🛐🛐🛐
ناظرش باشم؟😦🌹
به به عالییی🌹
کیک ترین فرصت