13 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡IU♡ انتشار: 4 سال پیش 967 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممممم🤗❤ بریم بخونیم😁 راستی داستان دکتری دوست دارید؟دختر داستان بعدی پزشک باشه؟
اززبون هانی=سرمو به شیشه چسبونده بودم وبه این روزا فکر میکردم.به خاطر خرید خیلی خسته بودم ودلم میخواست تاشب بخوابم.به اصرار جونگ کوک لباس اضافی برداشتم که ممکنه لازمم بشه.جونگ کوک واقعا آدمه خیلی خوبی بود...اینقدر بهم لطف داشت که دلم میخواست جبران کنم.از وقتی که سوار ماشین شدیم انگار میخواد یه چیزی بگه همش نگاهم میکنه وکلافه نگاهشو میگیره، با صداکردنم اسمم از زبونش سرمو از شیشه جدا کردم و گفتم: بله؟ جونگ کوک: چه کار مهمی توی کره داشتی؟ من: کار مهم..... اها بخاطر باران میخواستم بیام. جونگ کوک: بیشتر توضیح بده.
من: باران گفته بود، بخاطر یه کاری مجبور شده بره کره و از من خواست زود برم پیشش. جونگ کوک: باران تو چمدونت بود. من: منم تعجب کردم. جونگ کوک: واقعا؟ من: آره. جونگ کوک: من لیست پرواز های کره توی اون موقع رو چک کردم، هیچ پروازی نبود. من: شاید اشتباه شده باشه، بعضی وقتا از این مشکلات پیش میاد. جونگ کوک: تو خودت رو زدی به ن/ت تا هر دوتون بیوفتید. من: نه من.... جونگ کوک: ن/ت از دیدن تو خیلی تعجب کرده بود و بعد حتی ترس هم تو چهرهش دیده میشد. من: شاید... جونگ کوک: تو و باران و ن/ت هم رو میشناسید، ن/ت خیلی حواسش بهت هست
من: خب توئم حواست به من هست، دلیل بر این میشه که منو میشناسی؟ بعدشم من و ن/ت هر دو ایرانی هستیم، اشکالی داره حواسمون بهم باشه؟ جونگ کوک: چرا باران رفته بود تو چمدونت؟ چرا انقدر اصرار داره که با ما بمونه؟ من: منظورت از این سوالا چیه؟ جونگ کوک: هم من هم شما خوب میدونیم ن/ت یه دختره که خودشو شبیه پسرا کرده. با تعجب بهش نگاه کردم اون از کجا اینو میدونست؟ حالا باید چی بهش میگفتم؟ اصلا انتظار این یکیو نداشتم. جونگ کوک: هر سه با نقشه وارد شدید نه؟ من: نقشه؟ نه، اینطوری نیست. جونگ کوک یهو ماشینو نگه داشت، یکم ترسیده بود، نمیدونستم میخواد چیکار کنه. به سمت من برگشت و با لحن جدی ای که منو میترسوند گفت: چند وقته ن/ت رو میشناسی؟
دلم نمیخواست بهش دروغ بگم، ولی حقیقت رو هم نمیتونستم بگم، برای همین ترجیح دادم هیچی نگم.سعی میکردم گریه نکنم، اون همینطوری سوالاتش رو پشت سر هم میپرسید و منم نمیدونستم باید چی بگم.... جونگ کوک: حرفی نداری که بزنی؟ با نگاه کردن به چشمای خشمگینش اشکام سرازیر شدن و گونه هام رو خیس کردن. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: نه.... یعنی...نمی...نمیدونم باید.... چی... چی بگم... با دستش پیشونیش رو مالید و دوباره ماشینو به حرکت درآورد، نزدیک خونه که شدیم ماشین رو نگه داشت و پاکت های هدیهای که توشون لباس بود رو از صندلی عقب، برداشت تا بهم بده. منم پاکت ها رو ازش گرفتم و بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم، اونم بدون هیچ حرفی رفت،
با نگاهم بدرقه ش کردم...حتی یادم رفت ازش تشکر کنم. یکم که دور شد به سمت در رفتم....هنوزم توشک اتفاقات پیش اومده بودم،میخواستم زنگ آیفون رو فشار بدم که پام جلوی در به یه پاکت خورد، برش داشتم و روش دنبال یه اسم ونشونی گشتم ولی هیچ نشونیی یا مال کیه نداشت، نمیدونستم کار درستیه که پاکتو باز کنم یانه....ولش کن مال من نیست درست هم نیست بازکنم، اما....اسمم که نداره😁 فضولیمم که بدجور گل کرده😅خریدا رو روی زمین گذاشتم و پاکت رو آروم جوری که پاره نشه باز کردم توش چندتا عکس و یه کاغذ بود، عکسا رو بیرون اوردم...... خدای من....اینا
اززبون تهیونگ:قلاده یونتانو کشیدم وازش خواستم که برگردیم.یونتان سربه زیر راه افتاد به سمت خونه😊تازگی ها خیلی مظلوم شده بود....شاید به خاطر نبود من توی این چند روز بود😁دلم میخواست زودتر برگردم به خونه ون/ت رو ببینم.اگه یونتان یکم دیر تر به صدا درمیومد منم اعتراف میکردم.این روزا فقط ن/ت برام مهمه وهمه جا اونو میبینم.مطمئنم که اونم هنوز یه حسایی بهم داره☺یعنی میشه که ما بدون هیچ دردسرس باهم باشیم.اولا ترس داشتم که با بودنمون باهم دیگه ن/ت رو تو خطر بندازم ولی الان....نگرانیم کمترشده🙂من باید یه روز....به خوردنم به یکی از فکر اومدم بیرون وبه مرد سیاه پوش روبه روم نگاه کردم.سرمو پایین انداختم وبایه معذرت خواهی ازش رد شدم ولی یونتان ایستاده بود وبهش نگاه میکرد ودندون تیز میکرد.
دوباره ازش معذرت خواستمو قلاده ی یونتان وکشیدم که دست از این کارش برداره ولی بازم همون کارو میکرد.مرد رفته بود ولی یونتان از دور بانگاهش اونو نشونه گرفته بود.یه جورایی خودمم به اون مردمشکوک بودم وحس خوبی بهش نداشتم.دوباره قلادشو کشیدم وازش خواستم حرکت کنه.اینبار به حرفم گوش داد وراه خونه رو به پیش گرفت.باورم نمیشد نزدیک خونه بودیم.اینقدر توفکر بودم که نفهمیدم نزدیکیم.با دیدن هانی خواستم براش دست تکون بدم که با دیدن رنگ پریدش دستم تو هوا موند.
بدجور رنگش پریده بود ودستاش همراه با برگه ی تو دستش میلرزید.نگران به طرفش دویدم وگفتم:چیشده....خوبی؟😐هانی:ن/ت....اون.برگ رو از توی دستش کشیدم که یه چندتا عکس رو زمین افتاد.خم شدم تا عکسارو بردارم که بادیدن اون تصاویر دستم خشک شد.تو هر عکس صحنه هایی از خودکشی به سبک های مختلف ووحشتناکی بود.دلم هوری پایین ریخت.دست وپام یخ زد وبیخیال اون عکسا کاغذو دل دستم گرفتمو شروع کردم به خوندم که کاشکی نمیکردم.《به ساعت نگاه کن، هر ثانیه به مرگ نزدیک تر میشی》همین....بااینکه فقط یه جمله ی کوتاه بود ولی دلم شور میزد.نامه رو بستم که اسم روی نامه دست وپامو شل کرد(برای ال ام)بدون توجه به یونتان وهانی در خونه رو باز کردم وهمونطورکه به طرف در خونه میدویدم دادزدم:ن/ت.....ال ام😧درباز شد وجین مضطرب اومد بیرون وگفت:چیشده؟من:ن/ت کو؟
جین متعجب بهم تو سکوت نگاه میکرد.میدونستم که اونقدر حالم بده که هرکسی از دور به راحتی حالمو میفهمه.متوجه ی گذرزمان نشدم.حالا همه دور منو گرفته بودن ونگران ازم سوالایی میکردن که هیچکدومشونو نمیفهمیدم فقط تو حالت مبهمی رو دوزانو نشستم وبه جین نگاه کردم که مثل بقیه گیج نگاهم میکنه.بلاخره گوش هام بازشد واز تموم حرف ها... صدای شوگا رو شنید.شوگا:با باران رفته بیرون....چیشده؟😐همه ی دنیا رو سرم ریخت.نگرانی ودل شوره ی بدی به قلبم نفوذ کرد ودنیا دور سرم میچرخید.چشمامو بستمو از سرجام بلند شدم.نگرانیم اونقدر زیاد بود که بدون توجه به بقیه به طرف ماشین دویدم وبا ریموت در خونه رو باز کردم واونو با سرعت بالایی از خونه بیرون بردم.اگه برای ن/ت اتفاقی میافتاد من....من میمردم.
بدون اینکه سرعتمو پایین بیارم به طرف مقصدی نامعلوم روندم که شاید بتونم اونو ببینم.بادستای لرزون گوشی رو از توی جیبم دراوردم وشمارشو گرفتم. با اولین بوق.....ضربان ناآروم قلبم شدت گرفت..... با دومین بوق....نفسم توی سینهم حبس شد....باسومین بوق....تمام امیدم بر باد رفت....دیگه هیچ امیدی نداشتم که گوشی رو برداره با این حال بار ها شمارهش رو گرفتم اما هیچ فایدهای نداشت، اون جواب نمیداد. کنار خیابون روی ترمز زدم وسرمو روی فرمون گذاشتم. اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم... همش از خودم میپرسیدم: الان باید کجا برم؟.... اون سلامته؟.... از کی باید سراغش رو بگیرم؟.... اون کجاست؟.... مغزم درد میکرد، تک تک سلول هام خسته بودن، با تمام وجود نگرانش بودم.
با اینکه میدونستم هر ثانیه ممکنه فرصتی برای نجاتش باشه ولی این تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم..... من باید ذهنم رو آروم کنم، تا بتونم درست فکر کنم ولی مگه میشد(؟).... تمام آرامش وزندگیم تو خطر بود. دیگه بیشتر از این نمیتونستم وقتو تلف کنم، هر لحظه با ارزش تر از لحظه قبلش بود، برای همین سرمو از روی فرمون برداشتم ودوباره شمارشو گرفتم.بازم همون بوق های رواعصاب.....یکدفعه چیزی به ذهنم رسید و با یه تصمیم آنی شماره مین هو روگرفتم.
دست و پام از استرس واضطراب یخ کرده بود و بدنم سست شده بود. با صدای مین هو تقریبا از جا پریدم وامیدوارانه گفتم:ن/ت اونجاست؟؟؟مین هو:سلام خوبی...خوبم.من:خواهش میکنم بگو اونجاست.مین هو:ن/ت مگه پیش شمانیست....اتفاقی افتاده.چشمامو بستم وگفتم:لطفا شوخی نکن...بگو پیشته.مین هو:واقعا اینجا نیست....باورکن...اصلا خودت بیاببین....چیشده تهیونگ....اتفاقی براش افتاده....دارم نگرا.....تماسو قطع کردم وماشینو روشن کردم.تنها جایی که ممکن بود بیاد....خونه بود...ولی چطور میتونستم، یه جا بشینم و منتظر بمونم تا پیداش بشه....نمیتونستم کاری نکنم....از رفتنش برای همیشه میترسیدم. من...من...از نداشتنش هراس داشتم.
خوب این پارت هم تموم شد😊
چون کم بود پارت بعدی رو همین فردا میزارم😊راستی ممکنه پارت یکی به آخر باشه ویکمم حساسه😁
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
152 لایک
عالی ابجی جونم
فقط خیلی بد نشد؟
من کلا از اینجاش میترسیدم که ن/ت گم بشه ولی ترسم اومد جلو چشمم بد کردی اینجاشو ولی بازم خوبه امیدوارم ن/ت و تهیونگ بهم برسن
ارمی ها به داستان منم سر بزنین پشیمون نمیشین بخدا😄😍😢❤
سلام اجی مثل همیشه عالی و محرکه اگه دوست داشتی به تست منم سر بزن🤗💜💜
وییییییییی خیلی خوب بود
ضربان قلبم رف بالا...
بهرحال مث همیشه عالی بودی^^❤
این قسمت خیلی هیجانی وجالب بودمرسی 💓💓
عاجی عالی بود
عاجی منم خیلی فیلم ترسناک دیدم اونم تو شب خیلی حال مبده و بهترین فیلمی هم که دیدم ترسناک حلقه بود مثلا الان ن احضار/ایرانی نه / راهبه .انابل.کینه.حلقه.ایت. کینه . و همشون رو تا اخرش دیدم اما واقعا نترسیدم اما حلقه خیلی باحاله و ترسناکم نیست اما قشنگه
عالیییییییییییییییییی بود اجی ، خیلی هیجان انگیز و باحال بود مثل همیشه ، ممنون که اینقدر زحمت میکشی و واقعا داستانات عالیه هر جوریم که باشه قشنگه ، منتظر پارت بعدیت هستم❤❤❤❤❤❤
مرسی عزیزم😍😘انرژی گرفتم آبجیه نازم😍❤❤❤
اصلا هر جمله رو که میخوندم ضربان قلبم تند تر میشد
دختر تو دیگه کی هستی
عالی
مرسی آبجی جونم😘❤❤
خوب مرده کیههه؟
ن/ت کجاست ؟
عکس ها که خودکوشی بود چه معنی میداد؟
همه اعضا میدونن که اون دختره ؟
باران کجاست ؟
البته این نصفشه کامل نیست😹😹
تو پارت بعدی معلوم میشه عزیزم😉❤😘