قسمت نهم....
کم کم با بهتر شدن حال دختربچه و مرخص شدنش از بیمارستان مرد با خوشحالی از سالم و سرزنده دیدن دخترش با او به خانه برگشت. دیگر شب ها به انجام کار طلبکارانش می پرداخت و روزها به کارآگاه چوب بری
می رفت و تا شب به پیش دختربچه می ماند. پس از گذشت روزها همین روال تکرار می شد و وضعش نسبت به قبل بهتر شده بود.
در روزی که روز تولد دخترش بود برای اولین بار توانسته بود آرزوی او را برآورده کند و کیک تولدی که می خواست را برای او بخرد و با آن به خانه برود. واکنش دختربچه همانی بود که انتظار داشت؛ سرشار از خوشحالی و ذوق و شادی. هنگام آرزو کردن و فوت کردن شمع دختربچه درحالی که عروسک خرسی خود را بغل گرفته بود دستانش به یکدیگر کره زد و چشمانش را بست. با صدای بلندی شروع به گفتن آرزویش کرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالیی