قسمت چهارم....
پس از رسیدن به کارآگاه چوب بری ای که در آن کار می کرد یکی یکی با همکارانش سلام و احوالپرسی می کرد و می رفت و سعی می کرد حفظ ظاهر کند و لبخندی مصنوعی بر لبش بزند. در حین کار تمام فکر و ذهنش پیش دخترش بود که بداند چه کاری انجام می دهد و اینکه صبحانه را دیده و خورده یا خیر؟. تصمیم گرفت که به تلفن خانه زنگ بزند و کمی با دخترش حرف بزند تا خیالش راحت شود. تلفنش را توی جیب کاپشنش درآورد و پس از گرفتن شماره تلفن خانه منتظر ماند تا پاسخ دهد. پس ازچند بوق تماس وصل شد و صدای خواب آلود دختربچه پشت تلفن پیچید. _الو بابایی؟.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود