
خب حالا وقتشه که ادامه رمان رو بخونید با تشکر از تستچی و شما ها ایامتون شاد ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
(امیدوارم که پارت های قبلش رو خونده باشید ❤️) *که یهو ملکه وارد اتاق شد و زودی تعظیم کردیم ملکه :دخترا لازم به این کارا نیست شما مثل دختر خودم هستید اح احم احم... پیشخدمت بیارشون *چیزی شده ملکه؟ ملکه :نه نه من برا تون لباس هارو آوردم *یکیشون قرمز مخملی با جواهرات مخصوص و دیگری با رنگ طلایی و شال و ماسک مشکی کلارا =ملکه این باعث افتخار ما است اما نمیتوانیم قبولش کنیم *همین طور است ملکه :ببینید دخترا در بین ما رومی ها زن ها از ارزش کمی برخوردارند و شما ها ثابت کردید که زن ها هم می توانند قوی باشند و همینطور...
شما ها باعث افتخار این مملکت هستید ومنو تمام زنان کشور به شما ها افتخار می کنیم پس این هدیه خیلی ناچیز است در ضمن پس گرفته نمیشه و براتون انتخابم کردم دوشیزه ماریانا شما قرمزه را می پوشید و دوشیزه کلارا شما طلایی را می پوشید و با تمام جواهر ها با خودتون می برید *هر دوتامون تشکر کردیم و همزمان گفتیم ممنون بعد ملکه گفتند که با ما حاضر می شود و آرایشگران سلطنتی اومدند💇♀️🧖♀️👗💄👠و خلاصه....
(بریم اتاق پرنس) #داشتم آماده می شدم که دوباره پلگ اومد جلوم 😶#پلگ مشکلی هست 🤨پلگ :آره😱 فاجعه به بار اومده #نکنه😨 کسی شرور شده باشه پلگ :از اون بدتر 😬پنیر هام تموم شده من دارم میمیرم😵 وصیتم این است که در انبار پنیر 🧀بمیرم #خخخخ😂 خخ باشه خودتو لوس نکن 🤗الان میگم برات یک سینی پنیر🧀 بیارن بلاخره توهم باید استراحت کنی😉 دیگه پلگ :وایی چه صاحب 😗خوش قلبی دارم #میدونم 😒که فقط برای پنیر هاست پلگ :چه خوب پس لازم نیست با تو مدارا کنم 😎و گفتم اگه........! #گفتی 🙄اگر کممبر نباشه نمی خوای پلگ :آفرین 😅#پلگ در زدن قایم شو به فرمایید 😶 چارلی (پسر عموی پرنس) می تونم بیام داخل #البته این چه حرفیه چارلی :گفتم تازه که اومدم قصر بیام پیشت یه سری بهت بزنم 😮ولی اینجا چه خبره چرا دارن تالار قصر رو آماده می کنند #وایی چارلی
#وقتی رفتی به مرز سر بزنی اینجا مسابقه شوالیه سیاه برگزار شد و دو تا دوشیزه برنده مسابقه شدند و خاک توسر پسرا باید میدیدیشون این دو تا سنجاق و شمشیر نقره ای دریافت کردند و پادشاه بهشون قول داده که براشون مهمونی بگیره چارلی :جدی میگی 😲😏والا موندم باید ببینمشون ببینم من میشناسمشون #نه یکی شون دوستمه و اون یکی دوست🙄 دوستمه😉اما چه خوب که تنها نیستم توهم باید بیای 😙برات لباس گذاشتم چارلی :تو که میدونی من از این جور چیزها خوشم نمیاد #تازه اومدی بایدبقیه شم🤣ادامه بدی چارلی :باشه ای بابا🙃رفتیم پایین و با پدرم و چارلی منتظر مادرم و دخترا بودیم که یهو....
#ملکه و دخترها از راه پله اومدن پایین مثل فرشته ها بودند چارلی:پرنس آدریان(دم گوش) خیلی خوششانس پسر #واسه چی؟ چارلی :ای بابا چرا نمیفهمی توی کل روم بگردی از این دوتا خوشکل تر پیدا نمی کنی #بس کن پسر پادشاه :بلاخره ملکه و دخترا تشریف آوردند و مثل ماه میدرخشند ملکه :البته پرنس و چارلی ایشون دوشیزه کلارا و دوشیزه ماریانا هستند *با ادای احترام گفتیم خوشحالیم از دیدنتون...
#(توی دلش) پس اسمش ماریانا بود به خاطر همین دوستاش اینطوری صداش می زدن باید باهاش حرف بزنم احم دوشیزه ماریانا مایلید با من برقصید *(توی دلش خودتو هول نکن دختر ) این باحسه افتخاره البته یهو کلارا بهم نگاه کرد و لبخندی زد و منو یاد شرط بندی انداخت منم سرم رو انداختم پایین چارلی:پس شما باید دوشیزه کلارا باشید مایلید با من برقصید کلارا :البته گونه هام قرمز شده بود...

داشتم فکر میکردم🤔 که چجوری خودمو خلاص کنم 😫که... #خیلی تو فکری 😐راستی من شما رو جای ندیدم 🙄؟ *خب 😅توی مسابقه #نه نه بجز اون من تورا روی درخت کنار جاده دیدم و عصبانی بودی و دوستات التماست می کردند که بیای پایین *نه👐 حتما یکی دیگه بوده 😥(این از کجا میدونه نکنه اون همون پسره بوده باشه نویسنده :خودت چی فکر میکنی؟! 😶🙄😏*یعنی همون پسره بوده که منو گرفت😕 نویسنده :شاید😁) #پس اتفاقی اسمش ماریانا بوده،🙃 دروغ گفتن بلد نیستی اصلا 😎
کسی نوشیدنی نمیخواد مجانی 500000تومان 🍹🍸🍷😂😂😂😂😂😂😂😂

*باشه اعتراف میکنم 😩😔اون من بودم نکنه تو😲 همون پسره بوده باشی نکنه تو از قصد لباس مردم عادی پوشیده بودی و از قصر زده بودی بیرون 😕😕#هیشش ساکت دستمو گذاشتم جلو دهنش تو از کجا😧🤯 فهمیدی ها *ماسک صورتشو آوردم پایین (نویسنده :صحنه رو گذاشتم بالا 😇) پس فقط من نیستم که دروغ 🤬میگم #مگه مشکلی هست *نه 😒اما جای تعجب نیست که یهو کلارا پشت سرش بهم اشاره کرد که سر قولم بمونم منم الکی گفتم باشه که پام پیچ خورد و خواستم بیوفتم که دوباره منو گرفت(زل زده بود تو چشمام نمیدونم چرا؟) # تو پات پیچ خورده چرا نگفتی 🙀همش تقصیر💣 من بود🖤 من باید تو راببرم روی صندلی تو نمیتونی💥راه بری اجازه بده کمک کنم *(با این حرفاش منو یاد 🐾سینیور گربه انداخت) باشه مشکلی نیست 😟😞
#بلندش کردم تو بغلم *داشتم آب میشدم کاش زمین دهن باز می کرد منم توش (نویسنده :از خدام بود این اتفاق بیفته *شما خفه🤬 ببین به چه روزی افتادم😰😭نویسنده :غلت کردم 🤐😂) #گذاشتمش روی صندلی انگار دردش تازه بود *همین جا خوبه من معذرت میخوام تو هم تو زحمت افتادی 😣#باید زخم تو ببینم 😊*نمیخواد🙁 که ببینیش #اما من 😏میخوام *اسرار👐 نکنید #اینجامن میگم✋ چی کارکنی *باشه🤕 وقتی پام رو دید گفت #زخمش عمیقه باید درمان بشه 😨 😱 *میشه دست نزنید (دست میزد بیشتر دردم میومد اما به روم نمی آوردم) ملکه:اوه خدای 😰من چرا به من نگفتی که پات ضربه دیده دخترم #بلند شدم و گفتم باید طبیب ببینتش چارلی :میبینم خیلی بهت رسیدگی میکنه 😃😁خوب شد وگرنه اتفاق بدی می افتاد ها😘 که یهو.........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی😍😍😍
ممنونم عزیزم مرسی که هوامو دارین 😍😆
عااالی نفر اولم
ممنون که همراهی کردید 😍