11 اسلاید صحیح/غلط توسط: 김𝒌𝒊𝒎𝒊 انتشار: 4 سال پیش 112 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
آره تموم شد:)بخونید کامنت بزارید و لایک کنید برای دوست هاتون هم بفرستید فایتینگ آرمی:)💜راصی منو کشتید تا اینجا😐💃🏻راستی دیگه از کی فیک بزارم؟
" چیز بهتری نبود یونگی؟"
" اینو دوس دارم._. "
" باشه"
دارم دیگ...نظرم عوض شد میگم"
" یااااا"
" باشه ببخشید"
" بگو دیگ"
" بهت گفتم قبلا"
" الان میخام بشنوم"
" جون من بیخیال شو ا/ت خستم"
" نیاز دارم بهم بگی دوست دارم"
" خب دارم"
"
" ااااایییییی یونگیییی"
" عاشقتم"
" حالا شد"
جامو تو بغلش تنظیم کردم و خیلی زود خابیدم
.
روز عروسیم بود و خیلی استرس داشتمممم
همیشه میترسیدم عین این فیلما یا فیک هایی که میخوندم یه اتفاقایی
بیوفته
" ا/ت خیلی خوشگل شدی"
"
"ممنون یونا شی(بچه ها از اینجا غمگین شده پس اگه مشکل قلبی یا ناراحتی چیزی دارید نخونید بگید تو کامنت ها خلاصه بگم که زیاد ناراحت نشید)
یونگی
استرس داشتم
به کمپانی راجب ازدواجم گفته بودم ولی نمیدونستن امروزه
راستش نمیخاستم ریسک کنم ..چون احتمال اینکه مخالفت کنن ۸۰ درصد بود
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
" بله شی هیوک شی!"
" یونگیا...سریع اون عروسیو متوقف میکنی...فهمیدی؟"
" بله!؟"
" همین که گفتم وگرنه قراره بیای برگه فسخ قرارداد رو امضا کنی و خسارت
"بدی"
" میدونس که خسارت برام مهم نیس"
" ولی جایگاهت مهمه که!"
راست میگفت...نه اینکه جایگاهم مهم تر از ا/ت باشه نه من واس اینی که الان هستم سختی کشیده بودم..سختیایی که ۱ درصدشو
کسی نکشیده
خیلی چیزارو از دست دادم مثل خونوادم ولی نمیتونستم ا/ ت رو هم از دست بدم
" من تازه ازدواج کردم پس بهتره به همه بگی"
" به جای خبر ازدواج خبر دیسبندیتو میدم"
قطع کرد و منو با اون همه سختی تنها گذاشت...چیکار کنم...ا/ت چی؟....اونم از همه چیزش واس من زد.....چی بهش بگم....خدایا چیکار کنم.......🙂💔
دنیا داشت دور سرم میچرخید
" یونگیا"
" بله"
" چیشده؟ اتفاقی افتاده؟"
" نه چیزی نشده فقط یکم استرس دارم"
" چطور شدم؟"
انقدر درگیر این اتفاق بودم که به کل اونو فراموش کردم
مثل فرشته ها شده بود
" محشره... ینی خودت محشری ..این لباسم خوشگل کردی"
" ولی انگار خوشت نیومد چون اصلا متوجه نشدی"
سفت بغلش کردم ...نمیدونستم چجوری بهش بگم
" یونگیا مطمئنی خوبی؟"
" ا/ت شی ببخش"
" یونگیا چیشدههه"
" میشه سالنو کنسل کنیم؟"
" دیوونه شدی...چی میگی..یونگی من منتظر این لحظه بودم..چطور ممکنه اون پایین همه منتظرن....یونگیاااا"
" منو ببخش ولی باید کنسلش کنم"
ا.د.ت
خشکم زده بود و تو چشمام بغض جمع شد...از همین میترسیدم
نظرت عوض شد؟"
یونگی
بغض تو صداش موج میزد
قلبم درد گرفت ....ولی...ولی مجبور بودم
رفتم جلو و صورتشو با دستام قاب کردم
" نه عشقم این چه حرفیه...من عاشقتم...میفهمی ...عاشقتممم
"
" پس چرا میخای کنسل کنی؟"
" زنگ زدن و گفتن که سسانگا تو راهن و ممکنه جون تو در خطر باشه...منم نمیتونم ریسک کنم پس بیا کنسلش کنیم...باشه..لطفا!"
" پس ازدواجمون چی؟"
حرفی نداشتم بزنم ....ولی نمیتونستم زندگیشو ازش بگیرم
" ازدواج میکنیم...من واس امشب یه کلبه گرفتم که چند روز اونجا بمونیم قایمکی ازدواج میکنیم و میریم اونجا...باشه؟"
سری تکون داد....انگار که دوباره قلبشو پر امید کردم
" دیگ هیچوقت ناراحت نباش"
" اوهوم"
مجبور شدم قایمکی باهاش ازدواج کنم میخاستمش
یجوری لبخند میزد که مطمئن بودم اگه ثانیه ای حقیقتو بفهمه میمیره
میخاستمش
آقای مین یونگی حاضرید شمارو به عقد دائم خانم ا/ت ف/ت دربیاورم؟
(بخاطر گیجیم تو سوال پرسیدن واس ازدواج پوزش میطلبم)
دستشو محکم گرفتم و انگشتاشو بین انگشتام اسیر کردم
بله...
خانم ا/ت ف/ت ایا مایلید با اقای مین یونگی ازدواج کنید؟
بله....
مبارک باشه ...شما هم شاهدید؟
بله، بله
یونا و هوپی هم شاهد بودن
حالا داماد میتونه عروس رو ببوسه........خیلی نرم و اروم بوسیدمش
(میخوام باز سانسور کنم😐💔🤚🏻)
" هیچوقت تنهات نمیذارم...من ..مین یونگی..هیچوقت فراموشت نمیکنم ا/ت..
کمی مکث کرد و ادامه داد
" حداقل نه از تو قلبم"
صبح با نور مستقیم تو چشمام بیدار شدم که دیدم یونگی با تلفن حرف میزد
و با دیدن من تلفنو قطع کرد و اومد سمتم۰
" صبح بخیر "
" ا/ت پاشو کارت دارم"
لحنش خیلی سرد بود که نگرانم کرد
" چیزی شده"
" گفتم پاشوو"
لحنش محکم بود که ترسیدم و فورا پاشدم
" خوبی؟"
" اره خوبم.."
حرفم تموم نشد که
گفت نمیخامت"
شوکه شدم و به شوخی گرفتمش
" چی میگی یونگی تو..."
محکم گفت
" گفتم نمیخامت...ببین ا/ت من اشتباه کردم باهات ازدواج کردم تو راست میگفتی..هنوز زوده من..من نمیتونم باهات باشم ببخشید..."
بغض چشمام رو پر کرد...لحظه ای نگای چشمام کرد بعد ادامه داد
" شرمندتم ا/ت ...نمیتونم...منو ببخش"
و به سرعت سمت در رفت..منم تموم توانمو جمع کردم و با وجود دردم و پاهای سستم دنبالش دویدم
" یونگیااا"
مچشو گرفتم و سمت خودم برگردوندم
" یونگیا چی داری میگییی...مگه بچه بازیه"
اشکام به سرعت روی گونه هام
شروع به ریختن کردن
" منو ببخش"
دستشو از دستم کشید بیرون و رفت
پاهام توان حرکت نداشتن و فقط اسمشو بلند فریاد میزدم
" یونگیااا..نروووو....یونگیاااااااااا"
رو زمین افتادم..پاهام دیگ وزنمو تحمل نکرد
یبارم پشت سرشو نگاه نکرد...رفت
رو زمین دراز کشیدم و هرچی اب توی بدنم بود شد اشک و از چشام اومد پایین
از دید یونگی
سعی کردم پشت سرمو نگاه نکنم چون مطمئن بودم دلم با دیدن اشکاش طاقت نمیاره
هرچند که صداش کل قلبمو به درد اورده بود
کمی که دور شدم جینو دیدم که منتظرمه...سوار ماشین شدمو تا تونستم گریه کردم
و محکم به درو سقف و وسایل ماشین مشت میکوبیدم
فلش بک
یونگی:
"نمیتونم ولش کنم"
" پس همین الان بیا و این برگرو امضا کن یا اگ میخای بفرستم برات"
" خواهش میکنم این کارو نکنین.....خودتونم خب میدونین نمیتونین منو بیرون بندازید"
" مهم نیست...ازدواج کردنت مساوی با خاک یکسان شدنت...الان هم ازدواج کردی میبخشمت یا طلاق بگیر یا ولش کن برگرد"
اون مال منه نمیتونم طلاقش بدم."
" پس ولش کن"
" انقد برات راحته؟ به احساسات اون دختر توجه میکنید؟"
" راحت نیست ...همش تقصیر تو...تو نباید دلخوشش میکردی تازه رفتی ازدواج کردی باهاش..اونم نباید به یه ایدل اونم تووو دل میبست"
" مگه گناهه که همدیگرو دوس داریم؟"
" چشماتو باز کن تو الان تو دنیایی هستی که همه واس مقام و پولت میخانت"
" اون اینجوری نیس"
" جین اومده دنبالت فورا برگرد"
صدای بوق تو گوشم پیچید
پایان فلش بک
جین:
" یونگی بس کن .....بسه خودتو به کشتن میدی..اروم باش پسر"
یونگی بهش توپید
" چطوری اروم باشمممم...ولش کردم..تو چشماش گفتم پشیمونم نمیخامت صدای شکستنشو شنیدممم ص..صدای گریه هاش...صدای زجه هاش گوشمو پر
کردددد صدای التماسااااش"
جین هم به گریه افتاد و محکم بغلم کرد
منم فقط تونستم که گریه کنم...ازین همه ضعیفی خودم متنفرم
" نباید ازدواج میکردی"
" حداقل مال خودم کردمش ...مال خودمه طلاقشم نمیدمممم"
" باشه باشه...ششش...باشه..اروم باش"
ماشینو روشن کردو راه افتاد
ا.د.ت
هوا داشت تاریک میشد
هیچی رو حس نمیکردم سرم سنگین شده بود..مجبور شدم پاشم
رفتم داخل کلبه ...همه خاطرات جلو چشمم رد میشد و فقط میتونستم هق هق کنم
فورا سمت دبه بنزین که کنار شومینه بود رفتم و کل خونه رو پر کردم
اومدم بیرون و چوب کبریتو روشن کردم
.
.
من مرده متحرک بودم...یه عروس مرده
" بد کردی یونگی.....خیلی بد..........تقاصشو پس میدی
The end:)
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
اونجایی که گفت نمیخوامت گریم گرفت چون صحنه اش رو تو مغزم مجسم کردم. دردناک بود💔
یا تروخدا فصل دوم رو بزار ترو جون هرکی ک دوس داری😭😭😭
چرا بدبخت شدن😐💔
چرااااااا عررررررر 😐💔
من ادامه رو می خواااام
پایان باید خوش باشه😐💔
عرررر یونگی کوشولوم😐💔
بهم دیگه برسونشون لطفا😐💔
داستانت فوق العاده اس فصل دومو بذار لطفن
عاشق فیکت شدم 😍😍😍
عالی بود فصل دوم لطفا 😭😭
پلیز فصل بعدی رو بزار ولی دیگه با جون یونگی چی کار داری من یونمین شیپرم میگم جیمین بیاد خفت کنه ها
عالی بود😘😘😘 لطفا فصل دوم هم بنویس
نمیدونم چرا حسم میگه لحظه آخرو از سریال ترکی تردید گرفتی اما من چیزی حالیم فصل دومم می خوام فصل دو تا فصل دو را نتونیم آروم نمی گگیریم
باید آروم بگیرید😂💔
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررر من مرگ بعدیو بزار🥺😐👑
تمام =/😂💔