قسمت نوزدهم....
کم کم با گذشتن روزها مرد جوان از رفتار ها و اخلاق دختر خوشش آمده بود و نسبت به قبل شناخت بیشتری از او پیدا کرده بود و باعث شده بود محبتی نسبت به او در دلش جوانه بزند. همچنین در کنار تمام اینها به دنبال پیدا کردن هویت واقعی گرگینه بود اما به نتیجه ای نرسیده بود. در یک شب نزدیک به نیمه شب تنهایی برای قدم زدن در روستا از مهمان خانه خارج شد و دختر جوان را درحالی که به خواب رفته بود، آنجا تنها گذاشت. قطعا اگر دختر جوان بیدار بود با او می آمد، ولی می خواست تنهایی در سکوت گشت بزند، بلکه گرگینه سیاه را اتفاقی ببیند.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی بود🙃🙃