
قسمت هیجدهم....
پدر روحانی که نمی توانست قبول کند از او خواست که صبر کند و فعلا کاری با ویوین نداشته باشد تا مشخص بشود واقعا گرگینه دیگری هم وجود دارد. مرد جوان با دودلی بخاطر پدر روحانی قبدل کرد و قول داد که فعلا این موظوع از عموم مردم روستا پنهان بماند. پس از چندین دقیقه هم کلامی با پدر روحانی به مهمان خانه بازگشت. وقتی به سمت پله ها رفت که به سمت اتاق برود با صاحب مهمان خانه در بالای پله ها مواجه شد.
بدون واکنشی از پله ها بالا رفت و از کنار او رد شد و به سمت اتاق رفت. پس از باز کردن اتاق با ویوین مواجه شد که به هوش آمده و با یهویی دیدن او از ترس جا خورد و فوری از روی تخت به پایین افتاد. مرد جوان فوری به پیشش رفت تا مطمئن بشه حالش خوبه اما ویوین برای دفاع از خودش دوباره تبدیل به گرگ شد و به او غرید و از خشم دندان هایش نشان داد؛ اما ترس خاصی توی چشمانش پنهان شده بود.
مرد جوان برای اینکه اونو کمی آرام کند در اتاق را بست که مانع وارد شدن کسی به داخل شود سپس آرام سلاح هایی که همراه داشت را در آورد و بر روی زمین انداخت و از خود دورتر قرار داد. دست هایش را به نشانه تسلیم و عدم قصد آسیب زدن به او بالا برد و با لحنی آروم شروع به حرف زدن با او کرد تا او را آرام کند. _ویوین آروم باش، نمیخوام بهت آسیبی بزنم فقط میخوام باهات حرف بزنم پس لطفا به حرفام گوش کن. ویوین با نگاه کردن به چشمان او متوجه شد که قصد بدی در سر ندارد و آرامش عجیبی در چشم هایش می دید که باعث می شد ترسش کمتر شود.
پس از چند ثاتیه اون گرگ بزرگ وحشی تبدیل به توله گرگی ناز و آرام شد و به حالت انسانی خود بازگشت. مرد جوان با آرام شدن او آرام به سمتش رفت و دستش دراز کرد و دست او را گرفت و بر روی تخت نشاند سپس خودش کنارش با کمی فاصله نشست. به آرامی سوال از او کرد. _چرا این کارهای وحشتناک رو انجام دادی ویوین؟ هم روستایی خودت رو ک.ش.تی. دختر سرش پایین انداخته بود و بعد از سکوت کوتاهی با صدای نازک و ضعیفش جواب داد._من اون هارو نک.ش.تم، من فقط به حیوانات حمله می کردم. مرد جوان دستانش را در دست گرفت و درحالی که نگاهش می کرد ادامه داد._پس چه کسی اونهارو ک.ش.ته؟. دختر جوان نگاه کوتاهی به چشمان مرد جوان کرد سپس نگاهش پایین انداخت و جواب داد.
_نمیدونم، فقط من یک گرگ سیاه شب هایی که برای شکار به مزرعه ها وارد می شدم می دیدم. مرد جوان به آرامی با انگشت شصت پشت دستان او را نو.ا.ز.ش کرد و با ملایمت گفت:_ازت میخوام خوب فکر کنی و بهم بگی که چی ازش میدونی و اینکه تاحالا از نزدیک اونو دیدی یا نه؟. دختر جوان با این حرف یا. حرف های گرگ سیاه افتاد که گفته بود به زودی به مرد جوان آسیب خواهد زد و جانش ممکن است در خطر باشد. از ته دل می خواست که کمکی بکند اما هیچ اطلاعاتی از او نداشت و تنها او را یکبار در کنار رودخانه دیده بود. از این روی با ناراحتی بیان کرد که هیچ چیزی راجب او نمی داند.
مرد جوان از اینکه نتوانسته بوداطلاعاتی از آن گرگینه دیگر پیدا کند کمی ذهنش درگیر بود فقط تنها چیزی که می دانست رنگ او بود. نفسی عمیق که بیشتر آه مانند بود، کشید و دستان دختر جوان را رها کرد و بلند شد. دختر جوان همزمان پس از او بلند شد و انگار که منتظر حرفی بود به او نگاه می کرد. مرد جوان نگاهی به او کرد، به طرز عجیبی واقعا برایش مانند یک توله گرگ ناز می ماند که با چشمان معصومش به او نگاه می کند. وقتی دید همانجور به او نگاه می کند و چیزی نمی گوید با تعجب پرسید._چیه؟ چرا اینجوری بهم خیره شدی؟. دختر نگاهش را با خجالت گرفت و جواب داد._هیچی فقط همینجور نگاه می کردم. مرد جوان گفت:_باش، بهتره همین جا بمونی تا وقتی که کامل خوب بشی.
دختر جوان که انگار دلش نمی خواست در این چهاردیواری بماند گفت:_من کاملا خوبم، ز.خ.مم زود خوب میشه؛ فکر کنم باید بدونی، نه؟. مرد جوان کل دلش نمی خواست اتفاقی برایش بیافتد با لحنی کمی تند و صدایی نسبتا بلند گفت:_تو نیاز به استراحت داری، لجبازی نکن و بمون تا وقتی بدنت قوی بشه و بتونی برگردی؛ به هرحال ت.یر نقره ای خوردی و ضعیفت کرده. پس از گفتن این فوری اتاق ترک کرد. دختر جوان که از این طرز دستوری حرف زدن او مقداری عصبی شده بود با حرص و خشم دست به سینه بر روی تخت نشست و اخم کرد.
چرا که از محبوس ماندن در مکان های بسته خوشش نمی آمد و وقت هایی که در جنگل بود می توانست آزادی واقعی را تجربه کند و بیشتر اوقات در جنگل سپری کند، نه در کلبه ای که داشت. پس از به هوش آمدن دختر، مرد جوان اکثر اوقات پیش او می ماند چرا که دختر از او می خواست اوقاتی در روز پیش او باشد و همه اینها بهانه ای بود تا او از رفتن به دنبال آن گرگینه دست بردارد در امان باشد و آسیبی به او نرسد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت
ج چ : بنفشه
میشه بگین چجوری پیام را پین کرد
خیلی راحته هر کامنتی چند علامت داره بالاش
یه پرچم بالی گزارش دادن کامنته و یه سطل زباله برای حذفش و یه چیزی شبیه این📍ک خاکستریه رنگش روی این بزنی میتونی اون پیام رو پین کنی توی پستات
مرسی عسقم بک میدی؟
حتما خواهش