قسمت ۴۲؟ این داستان: ترس واقعی.
ساعت ها، روز ها و هفته ها مثل جهنم میگذرن. انقدر دیر و طولانی که باعث میشد هر لحظه آتشش داغ تر و بیشتر بشه. و او فقط درش میسوخت و دوباره از خاکستر تبدیل به انسانی خالی از روح میشد. شاید جهنم واقعا همین باشد. اینکه ما بار ها و بار ها برای کاری که انجام دادیم و پشمان شدیم، مجازات بشیم.
اما جهنم ساخته ی ذهن خودش بود. افراد به دو دسته تقسیم میشوند ، دسته ی اول افرادی که دردی که از درون احساس میکنند را روی بدن خود خالی میکنند تا شاید آتش وجودشون رو کم کنن. دسته ی دوم افرادی ان که در ابتدا به این کار فکر میکنن ولی بعد... متوجه میشن که درد فیزیکی کافی نیست تا برای اشتباه بزرگی که انجام داده اند مجازات بشن، پس هر روز با یک لبخند ملیح و با یک جواب یکسان: ( من خوبم)یا(اگر تو خوب باشی منم خوبم) هیزم بیشتری برای خود جمع آوری میکنند. (بعضی میگویند : صحبت کن. اگر فقط با یکی حرف بزنی و مشکلت رو درمیان بگذاری دیگر عذاب نخواهی کشید.) درست است ، بازگو کردن میتواند روش خوبی باشد... اما آیا فرد آن قدر مستحکم هست که خودش هم وارد این جهنم ساختگی نشود؟
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
ینی چیزی بود که به بقیه نگفت به این گفت فقط؟
واندا رفت تو ذهن صبا چی دید که فقط تونی میدونه؟
۴ روز تایم اسکیپ؟ یعنی چی
مردم میبینن ابرومون میره😭😂
ویژن انقد کتابیه چرا😭😂
اسلاید اول توصیفاتش عالی بود..
تو اون چهار روزم چه اتفاقی افتاده بود؟؟؟
واییییی
چی شده بودددد؟؟؟؟
واو...باید بشینم از اولش بخونم!
تونی: بدبخت بودنتو، همه چیزو! تموش کن. دروغ گفتنات حتی تمام مدت که میگفتی دروغ نبود ، تو دروغ میگفتی! صبا: چرا اینو میگی؟ تونی: هه واندا وارد مغزت شد. اون همه چیزو دید. تو اونارو کش..تی. من ..من چقدر ساده لوحم که توی بچه سر من کلاه گذاشتی. فکر کردی اون عکس و فیلما رو دور انداختم؟ همشون رو از اول چک کردم. همشون فیک بودن!
___
صبر کن الان یعنی صبا مادر و پدر گرامیش رو پخ پخ کرده؟
از دادن جواب ناتوانم🙂
هعی