قسمت شانزدهم....
پس گفتن آخرین جمله اش با لبخند کوتاهی زیر چشمی به مرد جوان نگاه کرد. پس از دست دادن به مرد جوان از او خداحافظی کرد و از آن دو دور شد. دوباره آن بوی عجیب زیر دماغش پیچید که توی مهمان خانه فهمیده بود، کمی هوا را بو کرد ولی انگار منشایی نداشت. بیخیال درگیر کردن ذهنش درباره اش
شد و به خرید ادامه داد و همرا با پسرک پس از خرید تمامی چیزهایی که قصد خریدنش داشتند، به مهمان خانه برگشتند و پس از قرار دادن خریدها بر روی میز پیشخوان صاحب مهمان خانه برای برداشتن خریدها به سمتش آمد و از او تشکر کرد. مرد جوان بلافاصله حال ویوین را از او پرسید
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
جچ:میراکلس
👍🏻
ج چ:میرفتم پیش باب اسفنجی😂
عالی بود🎁
جای خوبیه🤣