قسمت نهم....
مرد جوان لبخند جذاب کوتاهی تحویل او داد و با لحنی آرام با صدای نسبتاً خش دار گفت:_کاری بود که باید می کردم میتونی دیگه با خیال راحت به کارت برسی. دختر در حالی که سرش پایین انداخته بود با صدای نازکش از او تشکر کرد و به آشپزخانه مهمان خانه بازگشت. _باشه ممنونم. به صورت عجیبی همزمان با حرکت کردن دختر بوی عجیبی در دماغش پیچید؛ بویی مانند بوی یک حیوان وحشی.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی ❤️
فدات
امروز روز جهانی نویسنده هست!
مبارک تمام نویسنده های تستچی که داستان هاشون در حال خاک خوردن هست!🤩🥰🥳💖💔
قربونت عزیزم😘😊🫂
همچنین به تو مبارک باشه
مرسی🦋💫💖
خواهش