داستان غیر عادی:فصل اول
دستم را محکم دور کمر وی حلقه کرده بودم و او در خیابان نسبتا خالی ویراژ میداد.کیف چرمی ام بالا و پایین می شد و به کمرم می خورد و باد موهایم را در هوا پریشان کرده بود.وقتی وی با موتورش پیچی تند را با سرعتی غیرقانونی رد کرد نزدیک بود جیغ بکشم . سواری با موتور برایم چیزی بیشتر از یک کابوس نبود و وی همیشه اصرار داشت وقتی می خواستم به جای خاصی بروم یا روز خاصی بود اصرار خاصی میکرد که با موتورش من را برساند و بعد هم به کار خودش برسد.
بار دیگر وی یک پیچ را به همان شیوه همیشگی ، یعنی با سرعت زیاد به شکلی که موتور کامل تا مرز چپ شدگی پیش برود، طی کرد و بعد به طور تقریبا ناگهانی ترمز کرد و پایش را روی زمین کوبید و کلاه ایمنی را از روی سرش برداشت . لبخند بزرگی از این گوش تا آن گوش روی صورتش نقش بسته بود. نگاهی به من کرد و چشمکی زد. برایش شکلکی در آوردم و از موتور پیاده شدم.جلوی ساختمانی قدیمی با معماری یونانی ایستاده بودیم که تعداد زیادی افراد در محوطه اش چرخ می زدند.اینجا دانشگاه مرکزی شهر و در عین حال یکی از دبیرستان های معروف شهر هم بود.
با دستم کمی موهایم را مرتب کردم و کیف چرمی ام را که روی دوشم انداخته بودم صاف کردم و دستم را روی آن گذاشتم . نگاهی به ساختمان کردم و لبم را گاز گرفتم. دبیرستان قبلی ام واقعا بهتر بود ، با اینکه ساختمانش کوچکتر ، قدیمی تر و زهوار در رفته تر بود ولی حداقل تمام سوراخ و سنبه هایش را می شناختم . ولی اینجا....
ویورا از پشت سرم گفت:«به خاطر مدرسه قبلیت و اتفاقی که براش افتاد...متاسفم» برگشتم و با پوچی گفتم:«مهم نیست،تقصیر تو نبود . تقصیر اون قهرمانه بود» لبخندی زد و گفت:«می دونم، ولی باز هم عذر می خوام.»نگاهی به ساعت مچی اش کرد و کلاه ایمنی را روی سرش گذاشت:«دیگه بهتره من برم . فکر نکنم اگه دیر کنم ری خوشحال بشه» و موتور سرمه ای رنگش را روشن کرد و دور شد. برای مدت طولانی به او که دور تر میشد و شبیه لکه ای تیره بین تمام آن ساختمان های دراز به نظر می رسید نگاه کردم و وقتی دیگر ناپدید شد چرخیدم و به سمت در ورودی ساختمان رفتم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
واقعا بنظرم ارزش خوندن داره پس میشه پارت های بعد رو بزاری لطفاا😭
+++
خیلی وقت بود یه داستان غیررسمی به این خوبی نخونده بودم! فکر کنم یه سال...
حتما ادامهش بده ✨
باعث افتخارمه که داستانم رو اینجور مبینی
❤✨
عالیه
مرسی
عالیه. همین دست فرمونو بگیر برو جلو:>
مرسی
خوشحالم که دوست داشتی