Miraculous 4

این بخش چهار داستان هستش لطفا تا بخش اول و دوم و سوم رو انجام ندادید این بخش رو انجام ندید♥ نظرات فراموش نشه نظرات رو میخونم و توی داستان تاثیر میدم♥

مجبور میشی به تمام سوال های آلیا جواب بدی.... بعد از جواب دادن بعضی از سوال های آلیا دیگه خسته میشی و آلیا از سوال پرسیدن دست برمیداره و دوباره مامانش زنگ میزنه و آلیا مجبور میشه برگرده خونه وقتی که آلیا رفت تیکی میاد میگه : مرینت بدبخت شدی !!!! تو میگی : آره تیکی بد جورم بدبخت شدم!! بعد ادانه میدی وااااااااای بیچاره شدممممم!!! بعد از کلی ناراحتی و کلی پیز دیگه میری پای مشقات وقتی تموم شدن دیگه شب بود و میگیری میخوابی فردا که میری مدرسه جریان آلیا یادت رفته بود و وقتی آلیا رو میبینی همه چیز یادت میاد !! همون موقع بود که آدرین اومد و گفت سلام مرینت خوبی؟ تو چی میگی؟

آره و هیچی ) ولی قیافت یه جور دیگس (نه) چی شده؟ ادامه همه جواب ها ← اینجا نمیتونم بگم میشه بریم یهجای خلوت ؟ آدرین هم میاد وقتی که اومد میگی آدرین بدبخت شدم ! دوباره میگه :مگه چیشده؟ میگی دروز رو یادته میگه آره ادامه میدی وقتی که رفتم توی خونه یعنی پریدم توی اتاقم آلیا توی اتاقم بود و الان اون میدونه که من دختر کفشدوزکی هستم!!!! آدرین با تعجب بهت نگاه میکنه و میگه حالا بعدش آلیا چیکار کرد؟ میگی ازم کلی سوال پرسید منم جواب دادم !! گفت در مورد گربه سیاه که نپرسید؟ نه نپرسید!! تو میگی حالا الان چیکار کنم بدبخت شدم!! آدرین میگه : اون میخواد اینو توی وبلاگش بزاره؟ میگی نه !! میگه باز خدارو شکر !!! توی این یکی شانس اوردی ولی خوب حالا این موضوع رو یکاریش میکنیم ولی فعلا هیچی به آلیا نگو!! میگی باشه و...

همون موقع زنگ میخوره و آدرین آروم دستش رو میندازه دور گردنت و باهم میرید سر کلاس توی را بهت میگه انقدر ناراحت نباش!! تو میگی باشه !! وقتی که خانم بوستیه میاد یک بار حضور غیاب میکنه و بعد شروع به درس دادن میکنه وقتی که زنگ میخوره آدرین تورو باخودش میبره و وقتی که داتید توی حیاط با هم حرف میزدید یهو صداش رو آروم میکنه و میگه امروز بعد از مدرسه ساعت 3 بالای برج ایفل اینجا نمیشه راحت حرف زد اوکی؟ میگی اوکی!! بعد از مدرسه ساعت سه وقتی که میری بالای برج ایفل ...

وقتی گربه سیاه رو دیدی بهش میگی خوب به نظرت حالا چیکار کنم بد جور بدبخت شدم !! میگه خوب ما میتونیم یک برنامه بریزیم راستی یه سوال اون ازت یک عکس یا فیلم که درحال تغییر شکل بودی داره؟؟؟ میگی نه توی اینیکی باز شانس اوردم !!

یهو صدای پای یک نفر که داره از پست سرتون میاد رو گربه میشنوه و وقتی سریع برمیگردید به کی رو به رو میشید؟

درست گفتی ( یه آدرم عادی ) ولی اون یک توریست بود ( یک مسافر بود که به تازگی به پاریس اومده بود ولی چیزی در مورد کفشدوزک و گربه سیاه نمیدونست ) تا برگشتید بهو اونو دیدید اون اول فکر کرد شما دوتا دزد هستید!!!! و ترسید و گفت ترو خدا باهام کاری نداشته باشید !!!!!! شما دوتا بلند شدید و گفتید ما که دزد نیستم و کاری با شما نداریم !! اون تعجب میکنه و میگه منو ببخشید من آدرم ترسویی هستم ! میگی مشکلی نیست و اون فرد میپرسه که شما دوتا کی هستید ؟ میگی ما ابرقهرمانیم و .... یهو میگه شما دو تا باهم یک زوج هستید؟؟ گربه خندش میگیره !! و تو میگی : نههه ما فقط همکاریم و با هم زوج نیستیم! ! میگه آها و بعد با اون فرد خداحافظی میکنید و یهو از بالای برج میپرید پایین و میرید یه جای دیگه!!

رفتید.... وقتی که روی سقف یکی از خونه ها ایستادید گربه میگه خوب برنامه ما اینه خوب تاجایی که میتونی یعی کن تا وقتی که آلیا بحث کفشدوزک رو کشید وسط سریع بحث رو عوض کنی موافقی؟ میگی آره و بعد میری خونه!!

وقتی که رفتی توی اتاقت روی تختت دراز میکشی و میگی وای تیکی باورت میشه هم بد ترین اتفاق دنیا برام افتاده و هم بهترین !! تیکی میپرسه بد ترینش رو میدونم ولی بهترینش چیه؟ میگی اینکه آدرین عاشقمه !!!! وقتی که فردا میری مدرسه لایلا رو میبینی که داره با یک لبخند موزیانه بهت نگاه میکنه وقتی که معلم میاد سر کلاس بهت میگه مرینت میشه یک دقیقه کیفت رو بدی به من و تو کیفت رو میدی به خانم بوستیه وقتی که اون توی کیفت رو میبینه یک گردنبند به شکل معجزه گر روباه ( همون گردنبند لایلا ) رو پیدا میکنه و مرینت میشه یک دقیقه بیای لایلا تو هم بیا و با خانم بوستیه میایین بیرون کلاس بهت میگه مرینت برو به دفتر مدیر تو میپرسی چرا؟ اون گردنبند لایلا رو نشون میده و میگه این یهو وقتی که اونو میبینی میگه این برای من نیست!! لایلا میگه اوو خانم شما گردنبند منو پیدا کردید * یهو به لایلا نگاه میکنی و میگی تو اونو گذاشتی توی کیف من و باهم شروع به دعوا میکنید که یهو خانم بوستیه به جفتتون نگاه میونه و میگه برید به دفتر مدیر وقتی که توی راه بودید انقدر که ناراحت بودی با خشم به لایلا نگاه میکردی و اون با یک لبخند موزی بهت نگاه مکینه و یهو میره پایین پله ها میشینه روی زمین و همینجوری داد میزنه( یکم شبیه فصل سه قسمت 19 شد ) یهو مدیر میاد از اتاقش بیرون و لایلا رو روی زمین میبینه و میگه توی دفتر من بعد از این که حرف های لایلا تموم شد مدیر به تو فرصت حرف زدن نمیده و میگه که تو یک هفته از مدرسه اخراجی و با ناراحتی به مدیر نگاه میکنی و میگی من هیچ کدوم از این کار هارو نکردم ولی اون باور نمیکنه !!!

وقتی که رفتی وسایل رو جمع کنی انقدر که ناراحت بودی که کلا صدای هیچکس رو نمیشنید و شروع کردی به گریه کردن!! نا گهان صدای آدرین رو شتیدی که گفت مرینت مواظب باش!!!!!! یهو یه صدایی اومد : ملکه عدالت من ارباب شرارت هستم .... من به تو قدرتی میدم که لدالت رو بین همه برقرار کنی و انتقامت رو از لایلا بگیری ولی در عوض ازت دوتا چیز میخوام ( حلقه گربه سیاه و گوشواره های کفشدوزک ) و تو بهش میگی از الان یکی شون رو داری !!!!!! میگه چچییی!! و تو میگی خال ها روشن!!!!

ببخشید که توی لحظه هیجانی داستان داستان رو تموم کردم ادامش رو توی قسمت پنجم میزارم