تاریکی شب.

+هوا کم کم داره تاریک میشه بیا کم کم به سمت خونه حرکت کنیم -خونه؟ چرا خونه؟ +چون که شب تاریکه جایی دیده نمیشه - از کجا میدونی؟ +منظورت چیه؟

-تو شب تمام خاطراتی که صبح دیده نمیشه برات زنده میشه تمامه اون حسه دلتنگی ها تمامه گریه ها چطوری میتونی بگی چیزی تو شب دیده نمیشه؟

+تو مگه از تاریکی نمیترسیدی؟ - چرا درسته ولی وقتی افکاره شبانم و دلتنگی هایه شبانم فعال باشن دیگه ترس از تاریکی به چشمم نمیاد...... + پس من سکوت میکنم و کنارت رویه این چمن ها میشینم تا باهم غرقه این تاریکیه شبونه بشیم:)

دلتنگی ها هنوز هم زندن :)