انگشت کوچکی به شانهام خورد ، برگشتم . پسری با موهای فرفری و چشمان سبز ؛ چنین کسی در کلاس ما وجود داشت؟ مِنمِن کنان گفت: من.. اجازه دارم باهاتون دوست باشم؟ دستی بر سرش کشیدم: چقدر کوچولویی! مطمئنی درست اومدی؟
دوباره خواستهش رو تکرار کرد: نه ؛ میشه باهاتون دوست باشم؟ خندیدم: چرا مثل بچه کوچولوها حرف میزنی؟؟ وایخدای من! خیلی نازی . ازجا پرید و هورا کشید: این عالیه .جا خوردم . از من کوتاهتر بود: تو.. وای تو
..پرسید: کوتوله؟کوتاه؟ شانه هایم را بالا انداختم: تویه جادوگر دوست داشتنی هستی . پسرک خجالتی لبخندسنجابیش را به رخم کشید . سرآغاز داستان ما این بود .
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
وای عالی بود
تشکرر
عاشق اون تیکه شطرنجش شدم
چه خوش سلیقه✔
ممنون😭
واقعا استعداد داری افرین
ممنونمم
مثل همیشه احساساتم رو بدست گرفتی با داستانات
کار یک نویسنده(؟) همینه
همینجوری ادامه بده
فقط کلمات اخرش🙂💔💔
...
از اینجور متن هاییه که دوست دارم هایلایتش کنممم
خب پس باید در آینده کتاب نوشت
اولین کسی میخره کتاب رو منممم
مثل همیشه بی نظیرر
مرسیی:>
عالی بود واقعا
ممنونمم
وای بالاخرهههه
نخون نخون نخوننن💔
چرااا
سلام
علیک🤡
جدی تکنیک شطرنج یاد میدی بهم؟
وای نه- جدیش گرفتی؟💞
ولی معمولا با حرکتایی که طرف با دست خودش نابود شه خیلی خوب میشه مثلا مثل همین عرض آخر یا آچمز✔
و با اینکه تصرف خونه های مرکزی میتونی بهتر برنده شی🌌
موفق باشییی
الان واقعا نیاز دارم حریف هام مریض بشن یهویی نیان مدرسه😭😭
بازم مرسی عزیز🤍🤍