سلاممممم این تست اولین تست منه راجب سالسا هستش که همراه با دوستش مارکه(دوست معمولی) لطفا تستو انجام بدید و نظرتون بگید?????
هر لحظه نگاهم به ساعت بود که این زنگ لعنتی بخوره 3 2 1. رینگگگگگ وسایلمو با سرعت جمع کردم و بدون توقف رفتم سمت در . توی راهرو پر بود از دانش آموز. رسیدم سمت کمدم که یک کمد آلومینیومی بودو روش اسمم رو نوشته بودم و چندتا برچسب که از زمانی که توی این مدرسه بودم روش چسبونده بودم چندتا برچسب دوربین چند تابرچسب دختر و یونیکورن. قسمت هایی از اون هم به لطفا بچه های قادر و مشتاشون تو رفته بود. در کمد و باز کردم و داشتم کفش و سویشرت و شلوارک ورزشیمو در نیاوردم که در کمد ترقی بسته شد. طبق معمول کار مارک بود نگاهی به چشمای سبزش کردم و گفتم تو نیاز به روانپزشک داری پسرم!!!.خندید گفت اوکی سالی بزن بریم که توی سالن ورزش توپا منتظر سالسا هستن . این جمله به خاطر این بود که من افتضاح ترین توی ورزش بودم و هستم خواهم بود و اینکه همیشه همه توپ ها همه توپ ها توی هر نوع بازی به سر من برخورد میکنه(از اول عمرم) من:هوففففف از ورزش متنفرم ولی از معلمش نه .مارک:درسته گاهی اوقات انقد جذابه به سرم میزند برم گی شم???. وسایلمو برمیدارم و همراه با مارک به سمت رختکن میرم و لباسامو عوض می کنم که....
توی سالن آقای اسمیت (مربی ورزش عزیز) هوار میزنم بوودووووو بدوووو. تند ترررر زوددد بالا بچه هاااااا . و با هر بار نگاه کردن بهش باخودم میگم برای معلم بودن زیادی خوبه( قد بلند هیکل بادی بیلدینگ برو بازوی عضله ای چونه زاویه دار چشای خاکستری و موهای مشکی) گاهی اوقات احساس می کنم این آدم ماورایی آخه چرا یه معلم باید این شکلی باشه ??????. با ضربه مارک به خودم میام و متوجه میشم که از لحظه ورود چشم تو چشمه آقای اسمیت وایسادم و اونم هوار میزنه سالسا بودو یدووو دختر چرا ماتت برده بچههه هااا . منم شروع کردم به دوویدن. بعد از اتمام این کلاس زجرآور و عوض کردن لباس با مارک رفتیم سمت خونه چون علاوه بر همدرسه ای و دوست بودن همسایه و دوست خانوادگی هم بودیم .(وای چه جالب ??)
توی مسیر که داریم میریم باد شروع میکنه به وزیدن من: اولالا چه بادی مارک : این موقع از سال باد زیاد میاد. سرشو همزمان میگیره سمت تپه که میبینم با ریز بینی به اونجا خیره شده مارک:سالسا اونجارو. نگاهمو میندازم به بالای تپه٫ بالای تپه عمارت متروکه و قدیمی از زمان شاه آلبرت وجود داره که یه ملک شخصی محسوب میشه الان ولی طبق چیزی که شنیدم نزدیک به شصت سال خالی از سکنه بوده٫ یه ماشینه...
من:به نظرت اونا کین؟؟؟؟? مارک:احتمالا کالکشن شنیده بودم از نوادگان اولین مالک اینجان و قراره بیام ولی فکردم الکیه..من:یادته عاخرین بار که اونجا رفتیم بعد اینکه مامان و بابام فهمیدن به مدت سه یک ماه جریمه بودم? مارک:درسته وسایل جالبی توش بود مث عکس و این چیزا..من:که فقط به درد خودشون میخوره اون عکسای وحشتناک? . مارک : بیا امشب ببینیم مالک های جدید کیان اوکی سالسا؟؟من:چییییی!!!ننه! مارک: سالسا بس کنننن. من:
ساعت ۸ شب. من: غذا خیلی خوشمزه بود ممنون از پشت میز بلند میشم از راه پله ها میرم بالا بعد از رد شدن از اتاق احمق (کوین(برادر کوچک ترم)) که روش بزرگ نوشته استاپ (stop) به اتاق خودم رسیدم و در و باز کردم و رفتم از روی تخت لم دادن که همون لحظه صدای رینگ اومد که یه تکست از طرف مارک بود .تکست:::: ده دقیقه دیگه پایین تپه. تمام. خدایا این بچه ها انگار بیمارم براش نوشتم اوکی رفتم سر کمد لباسام و...
برای رفتن بیرون به سمت در ورودی کفشامو پوشیدم و داد زدم مامان بابا منو مارک میریم یه چرخی بزنیم و بدون شنیدن جواب در و بستم و زدم بیرون نگاهی به خیابون میندازم هیچکس توش نیست و همه تو خونه هاشونن و چراغ همه روشنه . میدونم سمت پایین تپه دنبال مارک میگردم که یه چراغ متحرک میبینم نزدیکتر میرم میبینم مارکه که داره مثل یه موش صحرایی جست و خیز میکنه میرم سمتش مارک : هییی سالی من: هی مارک . مارک: خوب آماده ای؟؟ و بدون شنیدن جواب من دستمو میکشه میبره . دویدم سمت عمارت قدیمی یه ساختمون بلند با رنگ خاکستری و سبز لجنی که یه مقدار خیلی زیادی هم کثیف بود درست مثل خونه های توی فیلما بود. پشت امارت چند تا پنجره بود که به یکی از طبقات که تقریباً نصف زیرزمین بود میرسید این پنجره از چندسال پیش ش شکسته بودن که یکیشون هم شاهکار خودم بود . مارک: خوب برو . سالی: از پنجره؟؟ مارک : نه عزیزم الان باهم از در ورودی میریم خوب معاومه که پنجرههه!! من اول رفتم به هر بدبختی بود از پنجره وارد شدم یادم که آخرین بار این پنجره ها بزرگتر بودن (در واقع من کوچیکتر بودن???) و آروم یه ضربه کوچیک با باسن میخورن زمین بلند میشم گرد و خاک رو لباسم رو میتکونم . نگاهی به اطراف میندازم پر از کارتون و نقاشی های قدیمی نسبت به آخرین بار هم کهنه تر به نظر می رسن ایا از پشت سر و صدا میاد برمیگردم میبینم مارکه من چیههههه؟؟؟ مارک : نمیتونم من : وای وای خوب پس من چی ؟؟ مارک: هیچی منتفیه بیا بالا بریم. می خوام دستمال بگیرم بیام بالا که همون لحظه صدا میاد میگم برو مثل اینکه یه نفر داره میاد من برم قایم شم میرم
صدای پا هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشه و در این فرد وارد اتاق می شه نمی بینمش فقط صدای پاشو میشناسم و یه مقداری از پاهاشو میبینم دورات قمی چرخه همزمان ی عنکبوت از کنارمنارا نیاز جایی که تحقیق ما هستم و از اون بالا میاد از ترس عنکبوت که جیغ نزنم دستمو رو دهنم میزارم (عاخع اینم شناسه من دارممممم)همون لحظه صدای زنگ تلفن توی خونه میپیچه و این فرد از اتاق میره بیرون با رفتن اون من سری میام بیرون و آروم شروع می کنم به خودزنی که عنکبوت رو از خودم دور کنم رفتم سمت پنجره و گفتم مارک مارک بیا پسر تو کجایی ؟؟؟؟؟؟؟ .مارک پیداش نیست با ترس نگاهی به اطراف میندازم از اتاق خارج میشم و وارد یه راهرو میشم از راهرو آروم رد میشم و بعد وارد اتاق دیگه میشم طبق چیزی که یادمه بعد از این اتفاق سالن اصلی و بعد دره خروج. وارد اتاق میشم نقاشی های جدید اونجام عاخه آخرین بار که اینجا بودند این اتاق خالی خالی بود نقاشی آن تازه و نو به نظر میرسند توی نقاشی یه خانم با (تو بگو) رو صندلی نشسته و کنارش یه مرد با (بازم تو بگو) و کنار اون مرد هم یه پسره که(بازم تو زحمت بکش)
نقاشی ها و تابلو های دیگه ای هم توی اتاق بود که از همون افراد با لباسهای مختلف بود من از دیگران نقاشی ها یه گوشه اتاق کمی کردم که در لحظه مناسب بتونم از اونجا برم بیرون که یهو صدای پا از پله ها اومد پله های که دقیقا روبه رو من بودن و من حول شدم و دست و پامو گم کردم و بدون اینکه قایم شم همون جا واسادم که چشم تو چشم اون فرد شدم اون یه پسر بود بدون اینکه چیزی بگم عقب عقب رفتم و پشتم به یه عسلی خورد و گلدون که روش بود شکست با ترس یه نگاه به گلدون نگاه به اون انداختم انداختم که هنوز در آغوش وایساده بود و با تعجب به من نگاه میکرد بدون معطلی دویدم سمت در همون لحظه یه نفر زنگ درو به صدا درآورد و با باز کردن در با مارک روبهرو شدم و گفتم بدوووووو بدوووو و تا عاخر تپه فقط دوویدیم و من.
چطور بوددد؟؟
ادامه بدم ؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بيد ☺️❤️
عالی بود ادانه بده♥
بچه ممنون میشم اگه نظراتتونو بم بگید ??