عشق زیر باران پارت (۳)

خوب دوستان میدونم خیلی دیره ولی خوب کمی با شخصیت ا.ت آشناتون میکنم خوب ا.ت ۲۰سالشه و رشته اش هم وکالت بود ولی چون به درس خوندن علاقه ای نداشت درس رو کنار میذاره و داخل یه شرکت خیلی بزرگ شروع به کار میکنه و پدرش هم خیلی با این ماجرا که ا.ت دوست نداره درس بخونه و دوست داره کار کنه مشکل داشت 😔😑 خوب دیگه بریم سراغ پارت جدید 😁

ا.ت: وای خدای من چه پسر جذاب و خوشگلی باورم نمیشه همینطور که داشتم بهش نگاه میکردم که استاد صدام کرد. جیمین: هواست کجاست استاد داره صدات میکنه. ا.ت:ب ب ببخشید استاد هواسم پرت شد. استاد: پرسیدم شما دانشجوی جدید هستید. ا.ت:بله استاد. استاد: میشه خودتون رو معرفی کنید. ا.ت:بله من اسمم ا.ت هستش. استاد:خوب خانم ا.ت اگر هواستون هست بریم سراغ درس خوب بچه ها شروع میکنیم. ا.ت:تقریبا آخرای کلاس بود ولی من هیچی از درس نمی فهمیدم داشتم به این فکر میکردم که حالا چیکار کنم که زنگ تموم شد و استاد گفت که میتونید برید کلاس تمومه از سرکلاس بلند شدم و رفتم یه گوشه نشستم و تو فکر بودم که یک دفعه یکی اومد و کنارم نشست برگشتم و نگاش کردم که یکدفعه خشکم زد.

جیمین:چرا اینجایی چرا پیش بچه ها نیستی هی ا.ت...ا.ت حالت خوبه صدام رو میشنوی. ا.ت:آممم ب ب بله ببخشید چیزی گفتید آخه متوجه نشدم. جیمین: پرسیدم که چرا اینجایی چرا پیش بچه ها نیستی. ا.ت:اممم خوب همینطوری خواستم یکم تنها باشم. جیمین: پس منم مزاحمم؟. ا.ت:نه نه این چه حرفیه اتفاقا خوب شد که اومدی. جیمین: فکر کنم تو اینجا دوستی نداری درسته میخوای من دوستت باشم؟. ا.ت:آره حتما چرا که نه. جیمین: خوب پس بیا بریم سرکلاس الان استاد میاد. ا.ت:باشه بریم. رفتیم سمت کلاس اون زنگ تمام هواسم پیش جیمین بود که دانشگاه تموم شد من جلوی در منتظر پدرم بودم که پدرم زنگ زد نمیتونه بیاد دنبالم گفت خودم برم الان دیگه میخوام برم. ا.ت:صبر کن ا.ت سوار شو من میرسونمت. ا.ت: نه مزاحم نمیشم تو برو منم خودم میرم.

جیمین: این چه حرفیه ما باهم دوستیم من چجوری بذارم تنها بری سوار شو. ا.ت:اممم خوب باشه. جیمین: خونتون کجاست؟. ا.ت:همین راسته رو برو بعد بپیچ به چپ. جیمین: ا.ت میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟. ا.ت:آره بپرس. جیمین: تو مطمئنی از درس چیزی فهمیدی آخه تمام کلاس هواست پرت بود اگر میخوای میتونم دوباره بهت توضیح بدم. ا.ت:وای خدای من نکنه فهمیده که من هواسم به اون بوده گفتم...نه من که هواسم پرت نبود درس رو هم خوب فهمیدم باورکن. جیمین: باشه ولی اگر کمک خواستی من هستم. ا.ت: باشه ممنون آووو صبر کن همینجاست. جیمین: اینجا خونه ی شماست. ا.ت:بله میدونم یذره کوچیک و قدیمی ساخته اما خیلی دنج و دلبازه. خوب دیگه من میرم بای....وای خدای من ای کاش باهاش نمیومدم اینطوری خونمون رو هم نمیدید باورم نمیشه پول ماشینش از تمام اموالمون بیشتر بود....رفتم خونه پدرم رو مبل نشسته بود و داشت روزنامه میخوند میخواستم برم به اتاقم که پدرم صدام کرد. پدر:ا.ت دخترم نمیخوای برای پدرت تعریف کنی که امروز چطور بود و چه اتفاقی افتاد؟؟؟؟.

ا.ت: رفتم رو به روش نشستم و گفتم خوب بود. پدر: از درس چیزی فهمیدی؟؟. ا.ت:بله یه چیزایی فهمیدم. پدر: ا.ت میدونی اگر درس نخونی چیکارت میکنم؟؟بدون ملاحظه ی سنت جلوی همه میزنمت شنیدی چی گفتم (با فریاد). ا.ت:ب بله پدر فهمیدم....رفتم سمت اتاقم خیلی ترسیده بودم کتابام رو پخش زمین کردم و شروع کردم به خوندن اما وسطاش خوابم برد که صدای مادرم رو شنیدم. مادر:ا.ت دخترم بیدار شو خیلی دیر شده پدرت خواست بیدارت نکنم تا ببینه خودت میتونی بلند شی (با ترس). ا.ت:وای خدای من ساعت: ۸:۳۰ من باید ۹ دانشگاه باشم سریع حاضر شدم داشتم میرفتم پایین که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود جواب دادم.....الو سلام بفرمائید. جیمین: سلام ا.ت منم جیمین چرا دیر کردی بیا پایین جلوی در منتظرتم بدو. ا.ت: گوشی رو قطع کردم و سمت در دویدم در رو باز کردم جیمین جلوی در بود. جیمین:زودباش سوار شودیر شد وای خدای من ساعت ۹ شده بدو ا.ت پیاده شو رسیدیم. ا.ت: رفتیم سمت کلاس...جیمین فکر کنم استاد سر کلاس حالا چیکار کنیم. جیمین: تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که در بزنیم و ببینیم چی میشه...تق تق. استاد: بفرمائید. جیمین: سلام استاد ببخشید دیر شد آخه ترافیک شده بود. استاد من به خانواده هاتون زنگ زدم دارن میان بیرون منتظر بمونید. ا.ت:چی استاد شما چیکار کردید؟؟؟؟.

خوب دیگه بستع برای پارت بعد لطفا نظر بدین و فالو کنید بای عشقولیام 😍😍😘😘😘💜💜