6 اسلاید پست توسط: Anna انتشار: 1 سال پیش 1,333 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست


اشتراک گذاری

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (73)
  • imageMia
    빛이 나는 솔로

    منم بگم.
    یه بار شب بود پنجره پذیرایی بسته بود بعد بابام بهم گفت بازش کن منم گفتم صبر کن ، بعد نمیدونم توهم زدم یا نه قبل از اینکه بلند شم بازش کنم یهو خودش باز شد منم کشکام ریخت.
    یه بار ام تو خونه تنها بودم زیر پتو قایم شده بودم صدا پا میومد سکته کردم

  • imageAylin
    .....

    من یه دونه دارم
    خونه تنها بودم یه بچه ۹ ساله نه بهتره بگم فک می کردم تنها باشم
    اقا پریز برق پرید منم بچه بودم نمی فهمیدم فک کردم یکی خاموش کرده ببین مثل اس.کلا سه ساعت عر زدم تازه جاقو برداشتم داشتم دنبالش می گشتم
    اخرشم نیم دونستم بابام خونس
    یکی از تو اتاق بگه چته
    سکته نمی کنی؟؟
    شانش اورد چاقو رو پرت نکردم 😂😂

  • imageCharlotte Malfo
    مدت تقریبا زیادی نیستم؟

    منم داستان های خیلی زیادی دارم که الان یکیش رومیگم
    اون روز صبح من خوبه تنها بودم و داخل حال نشسته بودم و رفته بودم توی گوشیم
    ما توی حالمون یه پنجره داریم که یه پرده ی خیلیی بزرگ. داره و اون روز این پرده کنار زده شده بود ولی وقتی که من رفتم توی اتاقم تا یک چیزی رو بیارم یک نفر پرده رو کشیده بود جلوی پنجره
    وقتی همکه مامان و بابام اومدن خونه حرفمو باور نکردن

  • imageاوراراکا🗼
    ●عضوپرقدرت‌لیگ‌ویلن‌ها●

    خب منم داستان دارم
    من کوچیک بودم در دستش.ویی رو باز میزاشتم بعد یه بار یه چیز سیاه از جلوی چشمم رفت تو اتاقم بعد رفتم نگاه کردم دیدم هیچی نبود

  • منم دوبار برام اتفاق افتاده یه روز تنها بودم داخل خونه رفتم از تو یخچال دلستر بردارم بخورم بعد ریختم تو لیوان و نخوردمش یه لحظه رفتم گوشیمو از تو اتاقم بردارم وقتی برگشتم دیدم یه نفر دلستر و خورده لیوان و شسته و بطری رو هم گذاشته تو یخچال اینقد ترسیدم که نگو بعد فرداش اسپیکر روشن بود داشتم آهنگ گوش میکردم یهو قطع شد و تلویزیون روشن شد بعد رفتم خاموشش کردم و کلا اون چند روز خونمون غیر عادی بود

  • منم مثل کاربر بابابزرگ یوفو دیدم تو آسمون بچه بودم نمیدونم شایدم توهم بوده
    یه چیز تو روز روشن نور سفید میداد با سرعت نور رد شد
    بعدش دو تا اومدن بالای خونمون واستادن(خیلی بالا بودن فقط یه نقطه پیدا بود)دوتاشون سفید بودن منم دست تموم دادم یکیشون تا دست تموم دادم آبی پررنگ و سبز شد دوباره سفید شد و با سرعت نور رفتن

  • imageℳ𝒶𝓇𝒾𝒶
    اف ام ولی میام و میرم:/

    من که ساعت ۱ نصفه شب اومدم این و می بینم و از ترس به خودم می لرزم من:😐😐😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😭😭کمکم کنید جن عه نه لباس بود😐😱😱😱یا حسین روح اااااعه این یکی که کمده

  • من پارسال یه روز تازه فهمیدم بختک چیه برا همین کلی مطلب راجبش خوندم ... بعد خب یخورده ترسیدم
    شب شد میخواستم بخوابم ولی همش بختک تو ذهنم بود..
    وقتی خوابیدم ، نصفه شب بیدار شدم.. ولی خواب و بیدار بودم.. یهو دیدم یه چیزی مثه سایه اومد جلو چشمم خیلی تند تند تکون میخورد.من یهو چشمامو بستم ‌و‌ بعد احساس سنگینی کردم رو خودم نمی‌دونستم تکون بخورم فلج شده بودم تجربه ترسناکی بود ولی از اون روز به بعد فک‌کنم حداقل ۲ روز درهفته بختک میفته روم ولی خیلی برام عادی شده و هروقت میاد ، میگم اه این دوباره اومد😑😂

  • imageKim Taehyung
    حرفی ندارم بزنم

    یه بار خونه ی دوستم مونده بودم از اون باربی قدی ها داشت تو خونه تنها بودیم اونو بیرون دراز دادیم رفیتیم تو اتاقش دزو بستیم بعد از یک ساعت امدید بیرون دیدم اون طرفی خوابیده یعنی دیگه تا مامانش بیاد نثل تو تا بچه خوب رفتیم تو گوشی
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    یبار خونه تنها بودم داشتم والیبال تمرین میکردم یه صدایی از پایین تو اتاق مامانم شنیدمرفتم پائین تو اتاقشدیدم پتوش یه جوریه که انکاز یه چیزی زیرش باشه حالتشم با قبلا فرق داشت پتو رو ورداشتم یه چیز سیاه زیرش بود

  • imageرايلي
    عمو پورنگ بلاگ✋🏻

    وای من یسری سمتای ساعت 3:46 اینا میخواستم از رو مبل پاشم بعد داداشمم تو پذیرایی خواب بود .. من بلند شدم از رو مبل که بشینم یهو یه دختر با موهای بور جلو در دیدم ، بعد من معمولا اول وایمیستم ببینم چشمام بخاطر یهویی تکون خوردن اشتباه ندیده باشن تا اومدم نورو بندازم روش خیالمو راحت کنم دیگه ندیدمش
    از اون موقع دیگه هیچوقت تا ساعت 3 تو پذیراییمون سمت در نرفتم💔

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.