اینم از پارت دو ببخشید طول کشید 😅 مثل همیشه توی هر تست ۵ تا خاطره قرار میگیره بچه ها خیلیییی از کامنتاتون ریختههههه😭😭😭 درواقع پریده🧐 نمیدونم چرا ولی امیدوارم درست بشه این مشکل 🙂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
111 لایک
ببخشید بچه ها من نمیتونم دیگه کامنتاتون رو پین کنم 😔💔
چون که به تازگی متوجه شدم که کامنتا مفقود شدن😐
چند روز پیش رفتم تو تستای قدیمی تر و دیدم کلا بیشتر کامنتا پریده🧐
ولی نگران نباشین سعی میکنم همه رو تست بسازم😁😇💫💫💗💝
یه بار جمع شده بودیم( تو ساختمون عمم)بعد طبقه ی چهارم خونه ی عموم بود که همه اونجا بودن
من و دختر عمم رفتیم طبقه بالا(خونه ی خودشون)
نشسته بودیم که بی هوا لامپ سنسوری روشن شد😳
ولی خدایی خیلی ترسیدیم😐😂
هیچوقت یادم نمیره رفته بودیم خونه ی عموی بابام تو رشت بعد خونشون حالت مزرعه ای داشت و اونجا غاز داشتن و منم که شیش سالم بود عاشق بازی کردن با غازا بودم بعد یجا دویدم دنباله غازا که بگیرمشون دستم بعد رفتم پشت یه درخت که خونی بود و از اونجا نه خونه رو دیدم نه مامانمو و فقط انگار جنگل بود یذره راه رفتم و کسی رو پیدا نکردم تا وقتی که یه دختر بچه ۱۱ ساله با موهای مشکی و کوتاه و شنل اومد دستمو گرفت و تا دستشو گرفتم برگشتم خونه و اصلا نمیدونم چطوری شد که از اونجا یدفه اومدم خونه
من تازه تو اتاقم اینه زده بودم بعد شب خوابیدم فهمیدماز رو تخت دقیقا میشه پنجره رو داخل اینه دید
هیچی دیگه یه ساختمون از کوچه ی بغلیمون معلوم بود دیدم برقش روشنه بعد خاموش شد بعد دوثانیه بعد دوباره روشن شد من گفتم اوکی این یکاری داشته چند بار این اتفاق افتاد، من اززز ترس نمیتونستمم تکون بخورم گوشیمم دم دستمم نبود به مامانم زنگ بزنم چون نمیتونستم داد بزنم خلاصه فرداش فهمیدم بعضی لامپا خرابن اینجورین و من اون شب سکته کردم😍
چند وقتی بود که وسایلای من مامان و بابام گم میشد یروز که مهمون دعوت کردیم موقع رفتن اونا هر کدوم حداقل یکی از وسایلاشون رو گم کرده بودن من اومدم یه آزمایشی انجام دادم که یدونه از اسباب بازی های بچگیم رو گذاشتم روی میز تلوزیون و پشت یکی از مبلا قایم شدم بعد یکم یه چیز سایه مانندی رد شد و اسباب بازیم گم شد کل خونه رو گشتم وقتی که دیگه بیخیال شدم دیدم روی میز تلوزیون فکر کردم خیالاتی شدم و یبار دیگه با مامانم پشت مبل قایم شدیم و همون نتیجه رو گرفتیم
هنوز که هنوزه وسایلامون گم میشه
@ડꪖꪀꪖ
راست میگه ما زنجان نیستیم ولی یه شب دسته جمعی اینو دیدیم از یه جایی خیلی با نظم و ظاهر دقیقا تو یه جایی هم غیب میشن
آره خب ی مسیری رو میره هرشب شاید از شهر شما هم رد شده
تو خونه مادربزرگم در کمد رو باز میزاریم یبار ساعت ۳ شب از خواب بیدار شدم دیدم یه دست سیاه که وسطش چشم داره تو کمد هست...😃💔
یبارم تو همین خونه مادربزرگم تنها بودم یکی از تو اتاق خواب رفت تو دستشویی...😃💔
فکر کنم جنه از خواب بلند شده بود رفته بود دشوری. ......
صحیح😃💔
یه شب که برقا رفته بود من کلاس زبان داشتم مامانم پایین بود داشت مهمونمونو بدرقه میکرد یهو صدای قدم زدن اومد
من بدو رفتم پایین پیش مامانم یعنی تا 1 ماه نمی تونستم راحت بخوابم و همشم میلرزیدم
ما خوانده مذهبی هستیم واقعا نمی دونستم چجوری اینطوری شد
شب بود بعد من روی مبل جلو ی پنجره ی خونمون نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم که یکدفعه از پنجره دیدم که ی دختر با موهای بلند رفت تو اتاق من تا ی مدت تو اتاقم خوابم نمیبرد
بابام ی عروسک باربی قد بلند واسم گرفته بود
چند وقتی بود که گذاشته بودم توی کمدم چون ازش میترسیدم ی جوری بود
ظهر از مدرسه برگشتم و خوابیدم و خواب اونو دیدم که داره بهم میگه یا خودت از توی کمد درم بیار یا خودم میام بیرون
بعد که از خواب پا شدم دیدم عروسکه افتاده رو زمین
از سر ترسم عروسکه رو پس دادیم انابلی بود واسه خودش😕💔