بخش آخر داستان (یه پایان خوش زیبا🤡)
خانه تونی دقیقا همان چیزی بود که بعد از این قضایا به آن احتیاج داشتند، جای گرم و راحت و دوست داشتنی. همه دور هم روی مبل های نرم در هال نشسته بودند و تونی چند بطری نوشیدنی آورده بود، ناتاشا الکس را برد تا به یک زندان بسپارد و اکنون آنجا بود، استیو هم با اینکه اسکارلت گفته بود حالش خوب است همچنان نگران بود برای همین از او خواست تا پشتش را چک کند، شاید هم این راهی برای عذرخواهی کردن از او بود، اسکارلت مطمئن نبود. استیو لباسش را بالا داد تا کمرش را چک کند، اسکارلت محافظی که پوشیده بود را از دور بدنش باز کرد، روی کمرش چند زخم قدیمی وجود داشت، غیر از آنها تنها سه نقطه قرمز روی کمرش افتاده بود و چیز دیگری نبود. اسکارلت بلند شد و لباسش را پایین داد و استیو هم فقط سکوت کرد، بعد از چند ثانیه تونی لیوانی که از نوشیدنی ففط یخ هایش باقی مانده بود را روی سرش نگهداشت تا دردش کمی آرام شود، سپس سکوت را شکست و گفت: بالاخره قراره دربارش حرف بزنیم یا نه؟ به بقیه نگاه کرد و بقیه چیزی نگفتند پس ادامه داد: زود نتیجه گرفتیم و خب باید اول بیشتر مطمئن میشدیم و بعد واکنش نشون میدادیم، بابت اتفاقاتی که افتاد معذرت میخوام. بقیه هم به نشانه تایید سر تکان دادند، اسکارلت اول ساکت بود ولی بعد گفت: میفهمم که میخواستین بیشتر دربارم بدونین اما پرسیدن از الکس راهش نبود، درسته که تعریف کردنش سخته ولی خب اتفاقیه که افتاده، اون حرفایی که گفت حقیقت نداشتن، حداقل نه همش.
ناتاشا گفت: اگه بخوای تعریف کنی ما هممون گوش میدیم. همه کاملا ساکت و منتظر بودند، اسکارلت نفس عمیقی کشید و شروع کرد:
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عالییی بوددددد😭😭🌸🌸🛐🌸🛐🛐
پست اولم لایک نشه؟🥺
نباید راجر میم.رد😔
ولی از حق نگذریم پایان قشنگی داشت
دیگه دیگه😔
دوست نداشتم تموم بشه ولی از حق نگذریم پایان قشنگی داشت عالی بود
ممنان
پایان زیبا به روایت تصویر:
پایان قشنگی بود
ولی واقعا خسته نباشی
ممنان
ناظر بودم...
اولین بازدید
اولین لایک
اولین کامنت 😀💔
مرسی منتشر کردی🍻