امیدوارم منتشر بشه
از زبان لوکاس:
سه هفته بود که اومده بودم لندن و خیلی سریع کار پیدا کردم. داشتم یکی یکی همکار هام رو نگاه میکردم که چشم افتاد به یه دختر مو قهوه ای. صبر کننننن این همون دختر دی.و.ونهه نیست که هفته پیش تو خیابون دیدمش؟
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
دوست دارید اینجوری اولاش به هم تیکه بندازن بعد دیگه... قراره داستان اینجوری باشه که میگن دشمنا همیشه عاشق هم میشن. اوکیه؟
عااللیی بودد🤍
به نظرم لوکاس و ویولت و از تجربه کردم که این بچه های موزیسینه😐
😂😂
ادامهههه
فردا یا پس فردا حتما میزارم ❤️❤️
ok
پارت ۴ رو گذاشتم😁
به نظرم لوکاس و وایولت اور و وطن پرستی و فراماسونری در ایران
کیبورد من احتمالا یه چیزیش شده
🤣🤣🤣🤣واجب شد کیبوردت رو درست کنی
「عܢܚ݅ܦ̈یܫܝ̇ߺیگلܢ̣جߊیܟܿߊربߊش」
「گܦ̇تیܭهمسـ☆تتمیکܝ̇ߺܩ」
「ـ؋ـرهاـבراچونرخشیریننظراـ؋ـتاـב」
「בیرآمـבیاینگارسرمست」
「آمــבیجانـمبهقربـانت」
عاقا من فسیل شدممم😭😥
میشه پارت های دیگه رو هم بذاری ؟
داستانت خیلی جالبه 🌷✨
حتماااا ممنونم به خاطر انرژی خوبت خیلی خوشحالم کرد😍💓
💖🌷🌟