7 اسلاید صحیح/غلط توسط: TUX انتشار: 2 ماه پیش 129 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
P38
یک ماه هرروز که میزارم رد میشه واقعا متوجه نمیشم انقد دلیلای مسخره اونم حدود ۶ بار رد شد. کاش حداقل دلایلی که ایراد میگیرید منطقی بودن. امیدوارم برا این یه ناظر درست بیوفته ممنون میشم تا سریع پارت بعدو بزارم♡
~صبح~ تو عمرم انقدر خوب نخوابیده بودم.کلاس امبریج ساعت ده شروع میشه و ساعت نه و نیمه و من و هرماینی توی سرسرا نشستیم. از قصد پشتم به میز اسلیترینه. هرماینی سرفه ای میکنه بعد میگه=هنوزم نمیخوای بگی دیشب کجا بودی؟) میگم=نچ) اب میوم رو سر میکشم و با خنده به قیافه ای که ازش حرص میباره نگاه میکنم.=بخدا میخوام بهت بگم ولی نمیشه) جفتمون قول دادیم به کسی نگیم. هرماینی میگه=باشه) ولی قانع نمیشه و همین باعث میشه چند دقیقه دیگه بگه=به هری و رون نمیگم که دیشب با مالفوی بودی) میگم=پس میدونی و هی میگی که بهت بگم) میگه=مشخص بود) میگم=وا چجوری) میگه=احمق بعد کلاس امبریج خودت گفتی مالفوی گفته بری ببینیش فقط نگفتی ساعت چند) واقعا احمقم. میخندم و دیگه جا برا صبونه ندارم و به علاوه یه ربع دیگه کلاس امبریج شروع میشه. به سمت کلاسش میریم و میفهمم اکیپ مالفوی پشت سرمون داره میاد و از صدای حرف زدن مالفوی و کرب میفهمم. وارد کلاسش میشیم و با هرماینی ردیف یکی مونده به اخر میشینیم ولی اینسری جدی میخوام به درسش گوش بدم چون دو هفته دیگه امتحانا شروع میشه. کرب و گویل پشت سرم میشینن و ردیف سمت راست دیف اخر مالفوی و پنسی. میدونم پنسی از مالفوی خوشش میاد و میره رو مخم که انقد نزدیک بهش نشسته.
امبریج میاد توی کلاس=بی وقفه درس داریم پس اگر کسی احساس میکنه نمیتونه خودشو کنترل کنه ~بمن نگاه میکنه منظورش منم~تا در بازه بره بیرون) لبخند امبریجیش رو میزنه و بعد میره سراغ درس دادن. بعد از نیم ساعت که تو عمرم انقد به درسش گوش نداده بودم از پشتم صدام میکنن=بلک) سرمو برمیگردونم کرب عه.=چیه؟) میگه=اینو بده جلویی) یه کاغذ مچالرو میزاره تو دستم و امبریج برمیگرده و وقتی دوباره پشتشو میکنه میندازم برا جلویی. خب چرا خودش نداد؟ کرب میگه=احمق برا جلوییت نه سمت چپیش) اروم میگم=یدونه محکم بزنم تو دهنت که بفهمی احمق کیه؟) میگه=نخور منو حالا اونو ازش بگیر بده بغلی) با پا میزنم به جلوییو اشاره میکنم که کاغذو بده به سمت چپیش حتی نمیشناسمشون. وقتی گویل که پشت سرمه صدام میکنه مطمعن میشمامبریج نگامون نمیکنه برمیگردم=تو چته؟) مالفوی داره نگامون میکنه. قلبم داره کنده میشه. سعی میکنم نگاش نکنم. گویل میگه=خوشگل شدی) میگم=خب حالا چیکار کنم؟) بخدا داره الکی میگه. منکه میدونم یچیزیشون هست. میخنده و میگه=ذوق کردی نه؟) امبریج بهمون نگاه میکنه سریع برمیگردم به تخته نگاه میکنم دوباره پشتشو میکنه و میگم=اره بابا برات غش کردم) و زیرلب میگم=گویل نیست که گوریله)
بقیه کلاس تو سکوت میگذره ولی دیگه نمیتونم تمرکز کنم. ارتباط چشمیم با مالفوی و یادم میاد و باعث میشه کل مدت فقط به تخته زل بزنم و قلمم رو توی دستم بچرخونم. کلاس که تموم میشه یه عالمه تکلیف میده و اروم وسایلمو جمع میکنم تا مالفوی اینا برن و بعدش ما. ولی انگار قصد دریکو هم همینه. کرب و گویل و پنسی وسایلشونو جمع کردن و منتظر اون نشستن. حالا کلاس خالی شده و فقط ماییم و امبریج به متلک میگه=میدونم عاشق کلاسمی خانم بلک و اقای مالفوی ولی الان کلاس گریفیندوری ها و هافلپافه) به سرعتم اضافه میکنم و پامیشم و همزمان دریکو هم پامیشه میریم از در بریم بیرون سیل گریفیندور و هافلپاف باعث میشه یگوشه وایسیم تا اول اونا بیان. هری و رون هم برامون ادا در میارن و هرماینی میخنده و من بهشون لبخند میزنم. چسبیدیم به دیوار تا رد شن و میکوبم به کرب ناخوداگاه میگم=ببخشید) میبینم مالفوی بوده سکته میکنم=ببخشید) میگه=اوکیه) تا میاد لبخند بزنه سرمو اونوری میکنم و به هری و رون نگاه میکنم که حالا سر جاشون نشستن. ودست هرماینی رو میکشمو سریع از کلاس میریم بیرون و میشنوم کرب به تیکه میگه=اره بدو تا نخوردیمت) بعد به گویل میگه=استعدادش تپودر رفتن مثل باباشه) و قاه قاه میخندن. بخدا اگه ازشون خیلی دور نشده بودم یدونه مشت تو صورتش بهش هدیه میدادم. امروز تا شب کلاس نداریم و بنظرم بهترین وقت برای حل همین تکلیف امبریجه. میرم تو کتابخونه و یسری کتاب باتوجه به موضوع تکلیفمون که تحقیقه برمیدارم و میخوام انقد بنویسم که فردا بزاره من ارائه بدم. بعد از یک ساعت هری جلوم ظاهر میشه و جلوم میشینه=مثل همیشه درحال کتاب خوندن) میخندم و میگم=من؟ تنها کاری که نمیکنم کتاب خوندنه) میخنده. خیلی وقته باهم دوتایی حرف نزدیم. میگه=چیه؟) میگم=تکلیف امبریج) میگه=از شب دوباره میرم پیشش تنبیه بار سومه) عصبی میشم.=هری چرا هیچی بهش نمیگی؟! دستتو دیدی؟ فکر کردی جاش میره؟ زنیکه حق ندا-) میپره وسط حرفم و با خنده عصبی به زخم پیشونیش اشاره میکنه و میگه=این که جاش نمیره اینیکیم روش) کتابو ورق میزنم.
بعد بیست دقیقه که همچنان هری اینجاست دریکو وارد کتابخونه میشه. بهمون نگاه میکنه و من فقط برای یک ثانیه بهش نگاه کردم. به هری میگم=کلاس نداری؟) میگه=پیشگویی. ساعت چنده؟) میگم=یک و نیم) میگه=ای وای پنج دقیقه دیگه شروع میشه) پامیشه و میگه=میشه کتابایی ک از توش تحقیقو مینویسیو بعدش به اسم من قرض بگیری ازت میگیرمشون) میگم=حله) پامیشه و میره. بعد دو دقیقه دریکو از پشتظاهر میشه و کنار میزم وامیسیته و میگه=مثلکه خانوم واقعا تصمیم گرفته مسئول دفاع در برابر جادوی سیاه وزارتخونه بشه) دستاشو روی میز میزاره و میخندم و میگم=اگه یذره از درسشو بفهمم زندگیم قشنگ میشه) میگه=اسونه خیلی) میگم=اصلا) میگه=شاید چون به توضیحاتش گوش نمیدی) ابرو بالا میندازم و میاد پشتم و همچنان دارم کتابو ورق میزنم دستاشو دو طرف صندلیم میزاره و صورتشو میاره کنار صورتم و کتابو میبینه. ازونجایی که صورتامون کنار همه و نزدیکیم با صدای اروم میگه=میدونی که این کتاب نیست؟) میگم=نیست؟!) میگه=این مال درسی که امروز تکلیفشو داد نیست که عزیز) میره و بین قفسه ها گم میشه و دو دقیقه بعد با یه کتاب بزرگ ولی قطور نیست برمیگرده و میشینه کنارم=اینه) میگم=عه)
میگه=بیا این پنج صفحست) شروع میکنم به نوشتنشون و میگه=حوصله داری واقعا) میگم=تو انجام نمیدی مگه) میگه=نچ امبریج نمیشینه بخونتشون یه چرت و پرتی مینویسم دیگه) میگم=میخوام ارائه بدم اگه بزاره) میگه=پشتکار) میخندم. حالا سکوت میشه و کنارم از تو رداش کتابی درمیاره و شروع میکنه به خوندنش بعد پنج دقیقه که یک صفحه رو نوشتم میگم=چی میخونی؟) میگه=شاهزاده باد) چقد اسمش اشناست کتابه. میگم= بمن تو کریسمس کتاب دختر بادو یکی داده بود…) میگه= خوندمش. جلد یکشه. کتاب نمیخونم ولی اینیکی جدی خوب بود نخوندیش؟)میگم=نه) مالفوی و کتاب؟ عجب. دو صفحه که نوشتم دستم داره کنده میشه و بزور صفحه سه و مینویسم و ساعتشو نگاه میکنه و میگه=عه معجون سازی دارم پس خدافظ) وقتی میگم خدافظ پامیشه و میره. منم تا هفت شب اینجا میمونم و ساعت هشت دوباره میاد=هنوز اینجایی؟) میگم=کم کم دارم میرم از گشنگی دارم میمیرم) میگه=تازه شام خوردم.) وسایلمو جمع میکنم و وقتی میبینم نیست که احتمالا بین قفسه هاست میرم و کتابم برای هری قرص میگیرم و میرم سرسرا. میبینمش بهش میدم و صفحه هایی که مربوط بهشرو بهش میگم و مطمعنم نفهمیده چون داشت با رون حرف میزد. میرم و با لونا ناهار میخورم. شبم از شدت خستگی بیهوش میشم.
~سر کلاس امبریج ساعت یازده~ وارد کلاس امبریج میشیم و ردیف اول میشینیم. وقتی ابمریج میاد ازش میخوام که ارائه رو من بدم. اولش ازونجایی که ارث باباشو خوردم نمیزاره میگه=هیچکس دیگه ای بجز لیا نیست؟) وقتی واقعا میبینه نیست بهم اجازه میده که برم پای تخته. حدود ۱۰ دقیقه ارائم تموم میشه وسعی میکنم به صورت خلاصه تمام مطالب اون پنج صفحه رو که نوشتم بدم و بعدش نمیتونم از قیافه امبریج بفهمم که الان ازم راضیه یانه. (صددرصد راضی نیست) کل مدت وسط ارئه مالفوی با لبخند کوچیکی بهم زل زده بودی و در تضادش پنسی با اخم. بعد از کلاس هرماینی میگه=دیروز کامل تو کتابخونه بودی؟) میگم=اره) میگه=چه چیزا) بعد از هم جدا میشیم چون قراره با رون بره پیشگویی کار کنه.
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
سمسمسمسمسمسسمسپسمسمسمسمس
(دو هفته تو بررسی بود وای هورا)😭
وی در راه مستر مالفوی فسیل شد 🥲💔
اشکال نداره بازم صبر میکنم و صبر میکنم 🫠🫂🦋
ولی بدون تا نیاد من اینجام و نصف کامنتا رو تشکیل میدم🫶🏻🤍
عمو من الان مدرسم✋🏻
بزا ایشالا امتحانا کم شه حتما
درحال نوشتنشم
میدونم منم تازه رسیدم خونه😂
منم امتحان میانترم هام شروع شده 🫠
ولی باز منتظرم😂🫶🏻ایشالا اینبار یه ناظر مهربون مهربون گیرت (گیرمون) میاد🫠🦋
تاکس کوجاییییییی🫠💔
ما هنوز منتظریممممم🥲💔
سلاممم خیلی درسا زیاده حتما میام دوباره
تاکس جان
خبری نیست ازت
چیکارا میکنی؟
سلام
خوبم مرسیی
کسی از تاکس خبر نداره؟خیلی وقته خبری ازش نیست🥲🫠
فکر کنم رف /:
خدا نکنهههه ولی منم تو همین فکرم 🥲
نه...نظرم عوض شد😮💨
به من امتیاز داد😐
آره😂🤍
زندم درس فشار اورده😂
به قرآن دارم میمیرم پارت بعد را بزار
سلام چشم چشم بزا تحت فشار مدرسه و زندگیم😂
راستی تو پیاما بهت پیام دادم جواب میدی
بله بله
پارت بهد تورا خدا
پارت بعد ترو خدا
قرار بود پارت بعدیش زود بیاد 🥲💔
اولا ناظرا بامن کلا مشکل دارن
دوما سعی میکنم چشمم
من هنوزم منتظرم هااا🥲