8 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⋆ꪑꫀⅈꪶⅈꫀ انتشار: 2 هفته پیش 30 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این پارت ۵ از داستانم است .
سلاااااام بعد قرن ها اومدم پارت بعدی داستان ماه سرخ رو بزارم ، پس ....
( این یک قلب برای تو که از داستانم حمایت میکنی ♡ )
صبح از خواب بیدار شدم ، لباسم را پوشیدم و به سرعت از خانه خارج شدم و به سوی مدرسه دویدم.
دیر کرده بودم .
وقتی سر کلاس رسیدم خوشبختانه معلم نیومده بود .
گیلبرت در نیمکت کناری ام نشسته بود و پسری شبیه به خودش که تا به حال ندیده بودمش کنارش نشسته بود و مشغول حرف زدن بود .
کنجکاو شده بودم که بفهمم آن پسر کیست .
در همین حین معلم وارد کلاس شد و گفت : بچه ها امروز یک دختر جدید به کلاسمون اومده .
دختر وارد کلاس شد .
مو های دختر طلایی ، چشمانش سبز رنگ و صورتش کک و مکی بود .
او خودش را معرفی کرد و گفت : اسمم نانسی هست . میتونید نانس صدایم بزنید .
سپس معلم گفت : ممنونم نانسی. میتونی کنار مجسمه بشینی و به من اشاره کرد .
دخترک و من در کلاس آشنا شدیم و با هم دوست شدیم .
وقتی زنگ تفریح اول به صدا درآمد ، از حیاط بیرون رفتم و پسر غریبه و گیلبرت را در میان بقیه پسر ها دیدم . وقتی گیلبرت من را دید رو به پسر های دیگر گفت : خب دیگه . ما باید بریم.
و پسر ها خداحافظی کردند اما پسر غریبه نمیخواست آنها را ترک کند که گیلبرت در گوشش چیزی گفت و راضی به ترک آنها شد .
گیلبرت به سوی من آمد و گفت : سلام آنه .
گفتم : سلام گیلبرت .
احساس کردم گونه های گیلبرت رنگی سرخ به خودشان گرفته بودند .
سرم را پایین انداختم و منتظر ماندم.
پس از چند لحظه کسی از پشت گیلبرت صدایی درآورد و گفت : اممم ... گیلبرت ؟
گیلبرت به خودش آمد و گفت : اممم... آنه . این کانر هست . برادر ناتنی ام.
من که بهت زده به گیلبرت نگاه میکردم گفتم : تو برادر داری ؟ اونم برادر ناتنی ؟ ...
- ببین آنه ...
- و حاضر نشدی بِهِم بگی ؟
گیلبرت گفت : گوش بده " آن" (مخفف اسم آنه).
او کنار درختی نشست و گفت : من خودم همین دیروز فهمیدم ، اونوقت انتظار داشتی همون لحظه بهت میگفتم ؟
آنه غمگین قصد گفتن ادامه حرف هایش را داشت که در همان لحظه زنگ خورد و آنه آنجا را ترک کرد و گیلبرت هم چنان خشمگین شده بود که دستش را بر درخت کناریش کوبید.
کانر گفت : گیلبرت ، من باهاش حرف میزنم نگران نباش . همه چی درست میشه .
وقتی همه سر جاهای خود نشسته بودند ، کانر به سمت آنه رفت و گفت : اممم ...تو باید آنه باشی ، مگه نه ؟ آنه گفت : اسمم رو از کجا میدونی ؟
کانر گفت : من تعریفت رو از گیلبرت زیاد شنیدم ، اصلا دوست نداشتم به خاطر من رابطه تان را به هم بزنید .
آنه خندید و به کانر گفت : نگران نباش من دلم مثل سنگ نیست که ، از وقتی با گیلبرت آشنا شدم ، طاقت یک روز بدون گیلبرت را هم ندارم ولی خب ممنونم که این حرف ها رو زدی.
آنه لبخندی زد و گفت : میدونی چیه؟ تو هم مثل گیلبرت هستی .
کانر حیرت زده گفت : متوجه منظورت نشدم .
آنه گفت : منظورم اینه که وقتی باهام حرف میزنی احساس آرامش میکنم .
کانر لبخندی زد و رفت و سر جایش نشست.
از آن روز بعد از اینکه مشکلات آنه و گیلبرت برطرف شد ، هر روز آنه و گیلبرت و کانر و نانس بعد از مدرسه چند ساعتی را در غار مخفی گیلبرت میگذراندند و در آنجا دربارهی هرچی که دوست داشتند حرف میزدند ولی هیچکدام خبر نداشتند که روزی سرنوشت ساز نزدیک است .
[ ادامه در پارت ۶ ]
اینم از این پارت ، ببینم تو که دلت نمیخواد همینجوری بعد از مدت ها داستانم رو خوندی لایک نکنی ؟
[ درضمن یک خسته نباشید گرم به ناظر این تست میگویم. ]
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
۱۲ اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 12 دقیقه پیش
محتوا در صف بررسی است. مدت زمان انتظار بررسی بستگی به شلوغی صف بررسی دارد.
عنوان پست میم خنده دار هست
راستی عالی بود
ادمین پینن؟
دوستان ، حرفی ، سخنی ، لایکی ، حمایتی ؟؟؟؟؟
تو رو خدا نا امیدم نکنید 🥺
درود عذرخواهی میکنم اعلان هام زیاد بود نفهمیدم فالوم کردید الان بک دادم عشقم🌝💔
ممنونم ، فالوت کردم ❤️
مایل به فرند ؟
"=]★^^🧡حتما. بیو؟
عالییییی بوددد😭
مرسی ❤️
♡♡♡
❤️🥹🫶🏻